امروز صحبت اعدام بود. دو سه نوشته خواندم. شعر فروغ به خاطرم آمد:
پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون می ریخت
آن ها به خود فرو می رفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خسته شان تیر می کشید
اما همیشه در حواشی میدان ها
این جانیان کوچک را می دیدی
که ایستاده اند
و خیره گشته اند
به ریزش مداوم فواره های آب
اگر چه نوشته آقای کاشی معتقد بود که کام مردم از این اعدام شیرین نشده است: «هیچگاه مرگ دیگری را برنمیتابند. دست کم برای این گروهها، خیلی بیش از اینها باید تلاش کنی تا وجدانشان را نسبت به اعدام سلطان سکه اقناع کنی»، شعر فروغ به من میگوید که چیزی تغییر نکرده است.
چیزی عمیقا تغییر نکرده است. چیزهایی، حرفهایی شنیده شده است و عدهای گمان میکنند که انساندوستتر، فمینیستتر، آزادهتر، دمکراتتر، برابریخواهتر، عدالتطلبتر، پیشرو شدهاند. به نظرم اینها یک عده، سهمی از مردم ایران، خواصی قبلا هم موجود بودند. شعرهای فروغ معمولا مردم را نشانه رفته است. عام را و نه خاص را. و قدرتش هم از همانجا و همانها میآید.
فروید گفته بود چیزی را که پس میزنی بعدها چهارنعل باز میگردد. یونگ نوشته بود که مردم اروپا ندای عیسی مسیح را که شنیدند به او روی آوردند. اما این ندا چیزی دشوار بود. گرویدن به آنچه عیسی میخواست ناممکن بود. چنین شد که چیزی را که پس زده بودند به عقب رانده بودند، بربریتشان، قرنها بعد در جنگهای اول و دوم، در هولوکوست بازگشت.
جامعه ایرانِ امروز از دیروز خشنتر است.
شعر فروغ امتیاز دیگری هم دارد که از دوران شاه توهمزدایی میکند. شعر فروغ اجتماعیست. اجتماع را نشان میدهد. فضای اجتماعی جامعه را. شعر سپهری نیست.
ما در دوران بدی به سر میبریم. دیشب به سخنرانی نسبتا طولانی نامجو گوش دادم. راستش بیشتر به دلیل صدای نامجو و قدرت قصهگوییاش یا نقالیاش تا آنچه که میگفت. در آنچه میگفت، نکاتی درست بود و نکاتی نادرست یا نادقیق. و امروز نمیدانم آن سخنرانی خوب بود یا بد. روزگار بد ما هم بدیاش در همین است. در این آشفتگی بازار که مجال تشخیص خوب و بد را میگیرد. که خود او هم در سخنانش به آن اشاره کرد.
تغییری که در مردم یا گروهی به قول آقای کاشی دیده میشود، همان است که میشل فوکو گفته بود. زایش انسان. فوکو گفته بود که انسان پدیدهای تازه است، یا ابداعی تازه. یعنی عمری کوتاه دارد و ممکن هم هست که به زودی به پایان برسد. این همان عمریست که اباذری هم از در مخالفت با طباطبایی به آن اشاره میکند. داستان ما و کوروش و اعلامیه حقوق بشر.
رنه ژیرار میگوید که روزی که دیگر برای حفظ امنیت و برقراری صلح کسی را قربانی نکردند، انسان زاده شد. ایشان از حقیقتی میگوید که عیسی مسیح برملا کرد. در واقع با کشتن و به صلیب کشیدن او دیگر به گناهکاری او باور نشد. رنه ژیرار میگوید که این زایش انسان از عهد عتیق آغاز شد. وقتی ابراهیم خواست پسرش را قربانی کند که رسم و رسومی از قبل آمده بود، دوران اساطیری که رنه ژیرار از آن با عنوان متافیزیک یاد میکند، مذهبی قبل از مذاهب توحیدی، برهای به روایتی، به جایش کشته شد. عیسی حقیقت را فاش کرد. اما افشای حقیقت، دادرسی را سست کرد. یعنی دیگر کشتن یا قربانی کردن صلح را برقرار نکرد.
من این سستی و ضعف دادرسی و دادگستری را میبینم و نه روی گرداندن مردم از اعدام را. مردم باور ندارند. قوه قضاوت زور ندارد.
در کنار این سستی و ضعف، سستیها و ضعفهای دیگری هم هست. پایههای جهان لرزان شده است. عدهای باعث و بانی مشکلات را نظام میدانند، مهم نیست کدام نظام. اما به تغییراتی که در این چهل سال رویداده بیتوجهاند. افزایش جمعیت، شهرنشینی، وسعت شهرها، اتومبیل، رفت و آمد، تغذیه و همه اینها که من چیزهایی را از قلم انداختم در سرعتی خیلی زیاد روی داده. خوب یا بد انقلابی شده. بعد از آن جنگی و در هر جای دنیا این دو خودش به اندازه کافیست تا جامعه زیرو رو شود. از مشکلات تئوریک نظام برآمده بعد از انقلاب میگذریم.
منظور من خیلی ساده این است که سهم بزرگی از مشکلات و دردهای جامعه به این تغییر با سرعت مربوط میشود و اینکه نه کسی پیش گوییاش میکند و نه پیشبینیاش. و تازه اول کار است. ایران بحرانی در یک بحران جهانی، مسلما بحرانیتر میشود. بحران جهانیکه بسیاری از تئوریها را بحرانی کرده است.
جامعه امروز با جامعه دوران شاه مقایسه میشود. بدون اینکه به اداره جامعه در این دو زمان با توجه به اندازه شهر و جمعیت و ترافیک و تعداد اتومبیل و باقی پرداخته شود.
خود تغییر شدید در مدت زمان کم حال روحی آدم را متأثر میکند. مادر من از خانه به آپارتمان میآید. حالا مادر من اهل شهر بوده. یک روستایی بدون فاصله به شهر میآید. زندگی آپارتماننشینی را آغاز میکند. با اتومبیل به محل کاری که از خانه و مسکناش دور است میرود و بازمیگردد. اگر انقلابی نشده بود و شاه مانده بود هم، هر نظام دیگری هم به همین شکل و صورتی که مردم شهرهایشان را ساختند و آپارتمانهایشان را و رفت و آمدنشان را، یعنی مثل بقیه مردم دنیا تقریبا، میساختند. در جاهایی دیگری با نظامهای دیگری هم به همینگونه ساختهاند. طرح، طرحی جهانیست. همه هم کموبیش یک مشکل دارند یعنی در مشکلات شریکند. مشکل آلودگی هوا و آلودگیهای دیگر و آسیبهای زیست محیطی جهانیست. مسلما یکی سهمش بیشتر و یکی کمتر است. ما دوران شاه را که کلا زمان کند میگذشت با امروز مقایسه میکنیم. و کندی زمان همیشه و همهجا از خشونت کمتری برخوردار است. شاه هم اگر مانده بود، زمان سرعتش را آغاز کرده بود. غیر از اینکه من نمیتوانم ایران را در میان آن منطقه بدون بحران و آشوب تصور کنم. در هر کشوری در این چند دهه هزار اتفاق افتاده است. هیچ نظامی نمیتواند در این سرعت خودش را سامان ببخشد. خاصه اگر مشکل تئوریک هم داشته باشد. چهل سال پیش مسائل دنیا خیلی سادهتر بود. مردم هم سادهتر بودند. در همان چهل سال پیش بود که انقلاب رویداد، امروز اگر بود روی نمیداد. نه تنها به دلیل تجربه انقلاب ۵۷، بلکه به خاطر تجربیات مشترک دیگر. از یاد برده میشود که مردم ایران نه تنها در ایران، بلکه در جهان زندگی میکنند. چهل سال پیش هنوز چنین نبود.
چیزی تغییر نکرده است. زایش انسان دارد به مرگش منجر میشود.