«هوشیاری»—که در اینجا آنرا معادلِ consciousness قرار دادهام[آ]فرهنگستانِ زبانِ فارسی معادلِ «خودآگاهی» را به جایِ consciousness گذاشته، اما در این صورت به self-consciousness چه باید بگوییم؟ گاه «آگاهی» را به جایِ awareness میگذارند که در این صورت self-awareness هم لابد باید بشود «خودآگاه»، اما برای اینکه self-awareness از خودآگاه به معنای consciousness متمایز شود، آنرا «خویشتنآگاهی» ترجمه میکنند. «هوشیاری» اولاً بیشتر جنبهٔ پزشکی-بالینی دارد و ثانياً بیشتر به alertness نزدیک است؛ علاوه بر این، «هوش» معادلِ intelligence است. گاهی به consciousness «ماهیتِ ذهن» میگویند که مناسب نیست و نمیشود از آن واژهسازی کرد. محمدجعفرِ مصفا در ترجمهٔ کتابِ «حضور در هستی» کریشنا مورتی (۱۳۸۲)، پیشنهاد میدهد consciousness را «اِشعار» و self-consciousness را «خوداِشعاری» ترجمه کنیم؛ که در این صورت میتوان از آگاهی و خودآگاهی برای واژههای awareness و self-awareness استفاده کرد. اما اِشعار و خوداِشعاری هم چندان مأنوس نیستند. ظاهراً هنوز معادلِ فارسی خوبی برای اصطلاحِ consciousness نداریم. تا اطلاعِ ثانوی، معادلِ «هوشیاری» را به معادلِ به وضوحِ نادقیقِ «خودآگاهی» ترجیح میدهم.—یکی از شگفتانگیزترین پدیدههایی است که با آنها مواجه شدهایم. نوعِ مواجههٔ ما با پدیدهٔ هوشیاری بسیار ویژه است، چرا که هر انسانی فقط میتواند آنرا در خودش بیابد. هوشیاری کیفیتی متعلق به «اولشخص» است و ما نمیتوانیم دنیا را آنطور که دیگری آنرا تجربه میکند، تجربه کنیم. ما فقط از روی قرائن میتوانیم حدس بزنیم که سایرِ انسانها—و بسیاری از جانوران—نیز هوشیار هستند.
هوشیاری از کجا میآید؟ علومِ جدید میگویند قاعدتاً باید ریشهٔ بروزِ آنرا در فیزیکِ مغز جستجو کنیم؛ یعنی نباید سراغِ پدیدههایِ غیرمادی یا متعالی برویم. کافی است موادِ مختلف به شکلِ صحیحی در مغز قرار بگیرند تا هوشیاری متجلی شود. اما چرا و چگونه مجموعهای از موادِ ناهوشیار، چیزی هوشیار تولید میکنند؟ این سؤال «مسألهٔ دشوارِ هوشیاری»[۱]hard problem of consciousness نام دارد.
علومِ تجربی در قرنهایِ اخیر پیشرفتهای معجزهآسایی داشتهاند؛ مسائلِ بسیاری حل شدهاند و چشمِاندازِ خوبی نیز برای حلِ مسائلِ متعددِ دیگری وجود دارد. مادهٔ تاریک، منشأِ حیات، درمانِ سرطان و … اگر چه پیچیده به نظر میرسند، اما از این لحاظ ساده هستند که برای حلشان کافی است سازوکاری که منجر به عملکردِ آنها میشود را مشخص کنیم. یعنی راهِ حلِ آنها،کاملاً با درکِ مادیگرایانهٔ مدرن از پدیدهها سازگار است. اما مسألهٔ هوشیاری اینطور به نظر نمیرسد. برخی متفکران مانند دیوید چالمرز[۲]David Chalmers معتقدند که ما نه تنها نمیتوانیم چگونگیِ بروزِ هوشیاری را از وضعیتِ فیزیکیِ مغز شرح دهیم، بلکه حتی مطمئن نیستیم که اصولاً این مسأله قابلِ حل باشد. حتی اگر همهٔ سازوکارهایِ مربوط به عملکردِ یک موجودِ هوشیار را شرح دهیم، باز هم مسألهٔ هوشیاری را حل نکردهایم.
آنچه مسألهٔ هوشیاری را حقیقتاً دشوار میکند این است که ظاهراً نمیتوان به کمکِ تجربه و مشاهده به آن پاسخ داد. آزمونها و ابزارهایِ علمیِ پیچیده و متنوعی در اختیارِ ما قرار دارند، اما آنها رفتارِ مختلفِ افراد را به وضعیتِ فیزیکیِ مغزِ آنها ربط میدهند و منجر به این یا آن نظریه میشوند: مغز تلفیق کنندهٔ اطلاعات است، فلان نوع پیام در مغز منتشر میشود، مغز با بهمان فرکانس مرتعش میشود و غیره؛ اما سؤالِ اصلی سرِ جای خودش باقی است: سیستمی که اطلاعات را تلفیق میکند، پیامهایِ معینی در آن منتشر میشوند، یا با فرکانسِ معینی مرتعش میشود چگونه میتواند درد یا شادی را تجربه کند؟ مدلها و ابزارهایِ علمی کاملتر میگردند، بدونِ اینکه به این پرسش نزدیک شوند. تازه، اگر هم روزی بتوانیم عواملِ فیزیکیِ مربوط به درکِ پدیدهها را دقیقاً شرح دهیم، باز هم این پرسش باقی میماند که چرا درک و شناساییِ پدیدهها باید همراه با هوشیاری باشد؟ چرا ما نوعی زامبیِ فلسفی[۳]philosophical zombie نیستیم که رفتارش دقیقاً مانندِ یک شخصِ معمولی است، اما فاقدِ هرگونه تجربهٔ ذهنی است؟ چرا وقتی یک سیبِ سرخ را میبینیم، باید تجربهٔ ذهنیِ «قرمز بودن» را نیز داشته باشیم؟ چرا اصولاً باید چیزی را «تجربه» کنیم؟ چرا دیدنِ یک سیبِ سرخ صرفاً یک فرایندِ فیزیکیِ عاری از هوشیاری نیست؟
طبیعی است که رویکردهای مختلفی به مسألهٔ هوشیاری وجود دارد. گروهی از متفکران نگاهی تقلیلگرایانه به آن دارند و معتقدند که هوشیاری هم صرفاً یک مسألهٔ معمولی است و دیر یا زود توسطِ این یا آن آزمایش، مشاهده و نظریهٔ علمی حل خواهد شد. برخی هم مانند کولین مکگین[۴]Colin McGinn معتقدند که شاید پاسخِ مسألهٔ هوشیاری به خودیِ خود دشوار نباشد، اما ممکن است حلِ آن به لحاظِ ساختاری برایِ ذهنِ ما ناممکن باشد. میتوان تصور کرد که ما از نظرِ ادراکی نسبت به برخی سؤالها بسته باشیم، همانطور که موشها نسبت به حلِ مسائلِ حساب و دیفرانسیل بسته هستند. البته، ما، برخلافِ موشها، تواناییِ تجسم کردنِ مسألههایی که قادر به حلشان نیستیم را داریم.
مسألهٔ هوشیاری یکی از چالشهایِ اصلیِ فیزیکالیسم (مادهباوری)[۵]physicalism است. فیزیکالیسم یعنی اینکه بتوانیم برای همهٔ پدیدهها شرحی فیزیکی ارائه دهیم. اما به نقل از توماس نیجل[۶]Thomas Nagel، وقتی به ماهیتِ هوشیاری نگاه میکنیم متوجه میشویم که چنین چیزی ناممکن است. یک پدیدهٔ ذهنی، بنا به ضرورت، به یک زاویهٔ دیدِ معین مربوط میشود؛ ولی نظریههایِ فیزیکی به پدیدههایِ عینی مربوط میشوند و آن زاویهٔ دیدِ معین را طرد میکنند. به عبارتِ دیگر، فقط خودِ سوژه (اول شخص) میداند که هوشیاریاش چگونه است و این تجربه را نمیتوان به موضوعی عینی تبدیل کرد (مگر شاید وجوهی تقلیلیافته از آن را).
هوشیاری تنها مسألهٔ دشواری نیست که با آن سر و کار داریم. مسألهٔ دشوارِ دیگر «چیستی ماده» است؛ چرا که ظاهراً علومِ مدرن هیچ راهی برای شناختِ چیستیِ ماده ندارند. اما آن باشد برای وقتی دیگر.
hard problem of consciousness ↩
David Chalmers ↩
philosophical zombie ↩
Colin McGinn ↩
physicalism ↩
Thomas Nagel ↩
آ) فرهنگستانِ زبانِ فارسی معادلِ «خودآگاهی» را به جایِ consciousness گذاشته، اما در این صورت به self-consciousness چه باید بگوییم؟ گاه «آگاهی» را به جایِ awareness میگذارند که در این صورت self-awareness هم لابد باید بشود «خودآگاه»، اما برای اینکه self-awareness از خودآگاه به معنای consciousness متمایز شود، آنرا «خویشتنآگاهی» ترجمه میکنند. «هوشیاری» اولاً بیشتر جنبهٔ پزشکی-بالینی دارد و ثانياً بیشتر به alertness نزدیک است؛ علاوه بر این، «هوش» معادلِ intelligence است. گاهی به consciousness «ماهیتِ ذهن» میگویند که مناسب نیست و نمیشود از آن واژهسازی کرد. محمدجعفرِ مصفا در ترجمهٔ کتابِ «حضور در هستی» کریشنا مورتی (۱۳۸۲)، پیشنهاد میدهد consciousness را «اِشعار» و self-consciousness را «خوداِشعاری» ترجمه کنیم؛ که در این صورت میتوان از آگاهی و خودآگاهی برای واژههای awareness و self-awareness استفاده کرد. اما اِشعار و خوداِشعاری هم چندان مأنوس نیستند.
ظاهراً هنوز معادلِ فارسی خوبی برای اصطلاحِ consciousness نداریم. تا اطلاعِ ثانوی، معادلِ «هوشیاری» را به معادلِ به وضوحِ نادقیقِ «خودآگاهی» ترجیح میدهم. ↩