افلاطون از امکانِ بازگشت فیلسوفها به غار سخن گفته بود. غار جایی بود که جماعت غافل در آن زندگی میکردند و در تاریکیِ آن دل به رقص سایهها مشغول داشتند. حال آنکه فیلسوف کسی بود که این غارِ آسوده و فریبا را ترک کرده بود و در جستجوی پاکیِ اندیشه و کشف حقیقت در روشناییهای جهان گشته بود. مشکل این بود که از یک سو شایسته به نظر میرسید که او بازگردد تا دستاوردهای گرانبهایش را با غارنشینانِ غافل قسمت کند و از سوی دیگر معلوم نبود آنها تمایلی به شنیدنِ حرفهای وی داشته باشند و باورش کنند. افلاطون از این بیمناک بود که غارنشینان این پیامآورِ تشویشگرِ مزاحم را بکشند.
بیش از دو هزار سال از زمان افلاطون گذشته و آزاداندیشان امروز هنوز دغدغههای مشابهی دارند. این درست که کشتن فیلسوفها دیگر چندان باب نیست، اما پیوند قدرت و معرفت که در زمان افلاطون صرفاً یک فانتزی فیلسوفانه بود، امروز به امری عادی و مسلم بدل گشته است. در چنین شرایطی از اندیشهٔ انسان اندیشمند چه کاری ساخته است؟ او چطور میتواند انسان بماند؟ یکی از هدفهای تئودور آدورنو[۱]Theodor Adorno بررسی همین سؤال بود. او بر آن بود که شیوههای انسان بودن و انسان ماندن را در دنیایی که دشمن انسانیت است شناسایی کند. به این منظور او مسیری دشوار را در کتاب «دیالکتیکهای منفی»[۲]Adorno, Theodor W. 1966. “Negative Dialectics.” Translated by E. B. Ashton. Continuum. خود طی کرد، اما عاقبت به این نتیجه رسید که بعد از صدها صفحه نوشتن، هیچ چیزی شرح داده نشده، هیچ معمایی حل نشده و هیچ اطمینانی داده نشده است. تو گویی انسان بودن هزارتویی است که حتی ذهنهای آموخته و موشکاف نیز قادر به رخنه به عمق آن نیستند. اندیشیدن ما را انسان میسازد، اما این انسان بودن است که ما را به اندیشیدن وادار میکند. نمیتوان اندیشیدن را شرح داد و در عین حال اندیشیدن نیازی به شرح و تبیین ندارد. اندیشیدن نیازی به توجیه ندارد؛ اما اگر بخواهیم هم نمیتوانیم برای آن توجیهی بیابیم.
آدورنو به این نتیجه رسید که در دنیای معاصر هر چه کمتر بتوان اندیشهای را توسط عبارتهای آشنا شرح داد و هر چه آن اندیشه به چشم مردان و زنانِ غرق در روزمرگیهای بقاء ناملموستر بنمایاند، آن اندیشه به معیارهای انسانیت نزدیکتر است. هر چه کمتر بتوان منفعتها و کاربردهای ملموسِ اندیشهای را یافت، هر چه کمتر بتوان روی آن برچسب قیمت چسبانید و در قفسهٔ فروشگاهها یا بورسهای سهام قرارش داد، ارزش انسانساز آن بیشتر است. از دید آدورنو دقیقاً همین جستجوی بیوقفه به دنبال ارزشِ کاربردی، بهای اندیشه و مصرفِ فوری آن است که قدرِ راستینِ اندیشیدن و انسان بودن را به مخاطره میاندازد:
«هیچ اندیشهای در برابر ارتباط ایمن نیست و ابرازِ آن در جایی غلط و تحتِ توافقی نادرست برای تخریبِ حقیقتِ آن کافی است. امروز، انزوایِ مصون از تعرض[۳]inviolable isolation تنها راهِ پیش روی فرد اندیشمند برای ایفای درجهای از مسئولیت مشترک است. ناظرِ منفصل به همان اندازهٔ شرکتکنندهٔ فعال مبتلاست؛ تنها مزیت او بینشی است که نسبت به این ابتلا دارد و آزادی بیاندازه خُردی که در چنین معرفتی نهفته است.»[۴]Adorno, T., 1974. Minima Moralia: reflections from damaged life. Verso, London.
اگر به این نکته توجه کنیم که خامی انسانی که خامدستانه عمل میکند به چشمِ خودش ناپیداست، متوجه اهمیت بینشی که آدورنو از آن سخن میگوید میشویم. انسان خام از خامی خود ناآگاه است و دقیقاً همین نکته تضمینگر خامیِ ماندگار اوست. درست همانطور که اندیشه برای امتداد خود به چیزی جز خودش متکی نیست، خامی نیز—مادامی که توسط تلنگرِ بینشیْ مشوّش نگشته—خودبسنده و خودتجدیدگر است. اما آنها که به شیرینی زندگی بیتشویش خو گرفتهاند پذیرای اضطراب نیستند. معصومیتِ خامشان باعث میشود که حتی هولناکترین و رقتانگیزترین شرایط را آشنا و امن بیابند و نمیتوانند به چشماندازی که پر از تشویش و تردید و ناامنی است روی خوش نشان دهند. اما این انزجار عمومی از فضیلتِ بینش، به چشمِ آدورنو نوعی موهبت است؛ چرا که اسارتِ فردِ خام آزادی فردِ اندیشمند است و انزوای مصون از تعرض وی را آسانتر میسازد. «کسی که چیزی منحصر به فرد را برای فروش گذاشته که هیچکس خریدارش نیست، ناخواسته از نظام مبتنی بر دادوستد آزاد شده است.» اگر این ایده را یک مرحله جلوتر ببریم، تبعید به الگویی برای رهایی از دادوستد تبدیل میشود. کمتر کسی علاقهای به کالای فردِ در تبعید دارد. به عقیدهٔ آدورنو—که خود در تبعید به سر میبرد—«انسانِ اندیشمندِ در تبعید، قطعاً فردی ناقص است» و تعجبی ندارد اگر آنچه برای عرضه کردن دارد بین اهالی تبعیدستان خریداری نیابد. تبعید برای انسان اندیشمند همچون خانه برای انسان خام است؛ تبعید است که انفصال را به فرد اندیشمند هدیه میدهد و آن را به بخشی ملموس و ارزشمند از زندگیاش تبدیل میکند.
اما این نتیجهگیری به معنای گرفتار شدن در نوعی مخمصه[۵]dilemma است. آدورنو میدانست که اندیشهٔ آزاد برای اینکه موفق شود—یعنی بتواند وارد ذهن و تخیلِ تودهها گردد—باید تحول یابد. اندیشهٔ آزاد خصلتی انعطافپذیر، غیرمتمرکز و سروریستیز دارد، اما برای موفق شدن باید غیرمنعطف، متمرکز و سلطهوار گردد. اما پرسش مهم این است که آیا موفقیتِ زمینیِ ایدهها باعث فساد یا تحلیل رفتنِ قدرت رهاییبخشِ آنها نمیشود؟ از نظر هورکهایمر و آدورنو:
«تاریخ آیینهای کهن و همینطور مکتبها، حزبها و انقلابهای معاصر به ما نشان میدهد که مشارکتِ عملی بهایی است که اندیشههای رهاییبخش باید برای بقاء خود بپردازند؛ اما این مشارکت به معنای استحالهٔ ایدهها به سلطه است.»[۶]Horkheimer, Max, and Theodor W. Adorno. 1972. Dialectic of Enlightenment (1947). Translated by John Cumming. New York: Herder and Herder.
این مخمصهٔ بنیادینی است که گریبان هر اندیشمند آزادهای را میفشارد، چرا که او باید بتواند جایی مناسب بین دو قطب نامطلوب بیابد که اندیشهٔ پاک، اما سترون و ناموفق در یکسوی آن قرار دارد و دعویِ کارآمد، اما ناپاک و سلطهجو در سوی دیگر آن. نه آلوده کردن اندیشه به عمل راهِ حلِ ایدهآلی است و نه پشت کردن به عمل. اولی—خواهناخواه—به نظامِ سلطه استحاله مییابد و دومی با وجودی که نیاز خودپرستانهٔ فرد به پاکی بیزنگار را برآورده میسازد، اما اندیشهاش را بیتاثیر و عقیم میگذارد. بنابراین هر دوی این گزینهها نامطلوب هستند. هر چه از قدرِ اندیشه در مقابل هجوم آلودگیهای قدرت بیشتر مراقبت شود، اهمیت آن در زندگی افرادی که قرار است توسط آن نجات داده شوند کمتر میگردد؛ در عین حال هر چه تأثیر عملی اندیشهای بر زندگی افراد بیشتر شود، زندگیشان شباهت کمتری به پیامِ نخستینِ آن اندیشهٔ آزادیبخش خواهد داشت.
* درونمایهٔ این یادداشت بر اساس نوشتههای زیگمونت باومن است.[۷]Bauman, Zygmunt. 2000. Liquid Modernity. 1 edition. Cambridge, UK : Malden, MA: Polity.
Theodor Adorno ↩
Adorno, Theodor W. 1966. “Negative Dialectics.” Translated by E. B. Ashton. Continuum. ↩
inviolable isolation ↩
Adorno, T., 1974. Minima Moralia: reflections from damaged life. Verso, London. ↩
dilemma ↩
Horkheimer, Max, and Theodor W. Adorno. 1972. Dialectic of Enlightenment (1947). Translated by John Cumming. New York: Herder and Herder. ↩
Bauman, Zygmunt. 2000. Liquid Modernity. 1 edition. Cambridge, UK : Malden, MA: Polity. ↩
2 Comments