قالیچه به مثابه …

«تازه متوجه شدم که قالیچه (rug) چه نقش مهمی در زندگی فرهنگی مسلمانان دارد. هر فردی یک قالیچهٔ کوچک به همراه داشت که از آن به عنوان جانماز استفاده می‌کرد. هر زوج زن و مرد، یا گروه بزرگی از افراد، قالیچه‌های بزرگ‌تری داشتند که به صورت مشترک روی آن نماز می‌خواندند. بعد روی همان قالیچه‌ها پارچه‌ای پهن ‌می‌کردند و غذا می‌خوردند. بنابراین قالیچه به اتاق غذاخوری تبدیل می‌شد. بعد ظروف و پارچه را جمع می‌کردند و روی قالیچه می‌نشستند: اتاق نشیمن. بعد خودشان را جمع می‌کردند و روی همان قالیچه می خوابیدند: اتاق خواب. همان‌جا فهمیدم که چرا این فرش‌های شرقی این‌قدر پربها بودند. چرا که در کشورهایی که قالیچه این‌قدر از لحاظ فرهنگی پرکاربرد بود بافتن آن‌ها‌ نیازمند توجه، ظرافت و صرف وقت زیادی بود. کمی بعد در مکه کاربردهای دیگر قالیچه را نیز دیدم. هر وقت نزاع و اختلافی رخ می‌داد شخص مورد احترام و بی‌طرفی روی چنین قالیچه‌ای می‌نشست و طرفین دعوا نیز دور او می‌نشستند. به این ترتیب قالیچه به اتاق دادگاه تبدیل می‌شد. در موارد دیگر همین قالیچه به کلاس درس تبدیل می‌شد.»

ترجمه شده با تغییرات جزئی از زندگی نامهٔ مالکوم ایکس[۱]X, M., 1987. The Autobiography of Malcolm X: As Told to Alex Haley, 1st edition. ed. Ballantine Books.، از بخش مربوط به سفر حج


  1. X, M., 1987. The Autobiography of Malcolm X: As Told to Alex Haley, 1st edition. ed. Ballantine Books. 

آیا اروپا زودتر از اوکراین سقوط خواهد کرد؟

سرعت تحولات در اروپا و جهان به قدری زیاد است که به سختی می‌توان همهٔ آن‌چه اهمیت دارد را پی‌گیری کرد و فهمید. حدود شش ماه از حملهٔ نظامی روسیه به اوکراین سپری می‌شود و صرف‌نظر از این که در مورد آن از لحاظ حقوقی یا اخلاقی چطور فکر کنیم، باید سعی کنیم تبعات گسترده و احتمالاً ماندگار آن را درک کنیم. یکی از این حوزه‌ها که برای من که در شمال اروپا زندگی می‌کنم اهمیت ویژه دارد و به صورت غیرمستقیم برای بخش بزرگی از مردمانی که در کشورهای جنوب از جمله ایران زندگی می‌کنند نیز مهم است به تأثیرات اقتصادی تحریم‌های غرب علیه روسیه مربوط می‌شود. این تحریم‌ها مثل یک بوم‌رنگ بزرگ به سوی خود غرب، به ویژه اروپا، بازگشته‌اند و زمستانی بحرانی را برای بخش‌های بزرگی از اروپا به همراه خواهند آورد. با توجه به این که یاوه‌های زیادی دربارهٔ تحولاتی که یک سوی آن روسیه است در غرب منتشر می‌شود، من منابع خودم را به دقت و وسواس انتخاب می‌کنم. یکی از این منابع وبلاگ «سرمایه‌داری عریان»[۱]Naked Capitalism به دبیری خانم ایوس اسمیت است. آن‌چه در این‌جا می‌آورم گزیده‌ای از ایده‌هایی است که او در یادداشتی به نام «آیا اروپا زودتر از اوکراین سقوط خواهد کرد؟» مطرح کرده است. در این روزها مطالب خوب زیادی مطالعه می‌کنم که طبعاً امکان ترجمهٔ همهٔ آن‌ها برای من وجود ندارد. اما اگر زبان انگلیسی می‌دانید، از شما دعوت می‌کنم خلاصه‌هایی که این‌جا قرار می‌دهم را دنبال کنید.

آیا اروپا زودتر از اوکراین سقوط خواهد کرد؟

بحران مالی ۲۰۰۷ و ۲۰۰۸ این ایده که زمان مالی معمولاً از زمان سیاسی سریع‌تر پیش می‌رود را تأیید کرد. در مقایسه با سیاست‌مداران، بازیگران حاضر در عرصهٔ بازار معمولاً دسترسی بهتر و جامع‌تری به اطلاعات مهم داشتند و انگیزه‌شان برای اقدام کردن زیاد بود. بر عکس، سیاسیون ترجیح دادند پا روی پا بیاندازند و زیر لب چیزی بگویند تا وقتی که مشکل به مرحلهٔ غیرقابل انکار رسید و حتی در آن موقع نیز بیشترشان به جای این که با پذیرفتن وضعیت اضطراری خود را در معرض خطر پرسش‌های شرمسار کننده‌ قرار دهند، به این امید بستند که زخم‌های کشندهٔ ایجاد شده به شکلی معجزه‌آسا ‌خودبه‌خود التیام یابند. این واقعیت که چند دهه مقررات‌زُدایی[۲]deregulation منجر به درهم‌تنیدگی زیاد سیستم مالی‌ شده بود نیز این مشکلات رفتاری و نهادی را عمیق‌تر کرد. به بیان ساده، وقتی که مشکل شروع شد آن‌قدر سریع به سراسر سیستم گسترش یافت که نمی‌شد جلویش را گرفت چون موانع طبیعی یا مصنوعی کافی برای کند کردن انتشار آن وجود نداشت.

با بروز درگیری در اوکراین، اغلب تحلیل‌گران روی جدول زمان‌بندی جنگ متمرکز شدند و چنین استدلال کردند که این واقعیت که روسیه نتوانسته به سرعت پیروز شود، به معنای شکست خوردن آن است. این در حالی است که روسیه و متحدانش فقط با تکیه بر نیروهای نظامی فرامرزی زمانِ صلحِ خود[۳]peacetime expeditionary force یک پنجم خاک اوکراین را اشغال کرده‌اند و همچنان در حال پیشروی هستند. به علاوه، مقامات روس به وضوح اعلام کرده‌اند که عملیات آن‌ها در اوکراین تابع هیچ جدول زمانی مشخصی نیست. حتی برخی از تحلیل‌گران معتقدند این روندِ ظاهراً آهسته به سود روسیه است. چرا که به رهبران سیاسی این کشور اجازه می‌دهد جنگ را بدون نیاز به بسیجِ عمومی[۴]general mobilization ادامه دهند، و در عین حال اوکراینی‌ها را ترغیب می‌کند که به سمت خطوط مقدم مورد نظر روسیه حرکت کنند تا در آن‌جا دور از شهرهای بزرگ و با تلفات غیرنظامی کمتر توسط نیروهای روسی نابود شوند. به علاوه، این خطوط مقدم علی‌رغم گستردگی‌شان فاصلهٔ زیادی از روسیه ندارند که پشتیبانی و تأمین را ساده‌تر می‌کند.

با این حال، فرق بزرگی بین «لحظهٔ پیروزی/شکست در جنگ» و «از پا در آمدن کامل طرف شکست خورده» وجود دارد. به عنوان نمونه، در جنگ جهانی دوم، سرنوشت آلمان در نبرد کورسک[۵]Battle of Kursk مشخص شد، اما حدود دو سال طول کشید تا آلمان تسلیم شود. برخی تحلیل‌گران غربی معتقدند اوکراینی‌ها در همان چند هفتهٔ‌ نخست جنگ را باختند. به عنوان مثال، لاری جانسون معتقد است اوکراینی‌ها همان موقعی که رادارها، فرماندهی و کنترل نیروی هوایی و بیشتر هواپیماهای نظامی‌شان را از دست دادند جنگ را باختند. بدون نیروی هوایی اوکراین دیگر نمی‌تواند ارتش روسیه را که در حال انجام عملیات نظامی ترکیبی[۶]combined arms operation است به عقب براند. تحلیل کلنل داگلاس مک‌گرگور نیز این است که اوکراین حدود یک ماه پس از آغاز درگیری جنگ را باخته بود و تنها پرسش باقیمانده برای او این است که آمریکایی‌ها تا کی این جنگ را به منظور ضعیف کردن روسیه ادامه خواهند داد.

به بیان دیگر در حالی که مقامات سیاسی، ژنرال‌های پشت‌میز‌نشین و رسانه‌های جریان اصلی کم‌و‌بیش روی جدول زمانی عملیات نظامی متمرکز شده بودند، توجه چندانی به جدول زمانی جنگ اقتصادی نکردند. ما این جسارت را داریم که اعلام کنیم نه تنها جنگ تحریم‌ها علیه روسیه به شکل خیره‌کننده‌ای نتیجهٔ عکس داده، بلکه آسیبی که به غرب، به ویژه اروپا، وارد کرده به سرعت شتاب می‌گیرد. و این نتیجهٔ اقدامات فعالانهٔ روسیه نبوده، بلکه هزینه‌ای است که به خاطر کاهش یا از دست دادن منابع کلیدی روسیه ایجاد شده و با گذشت زمان تعمیق می‌شود. بنابراین، به واسطهٔ شدتِ شوک انرژی، جدول زمانی اقتصادی از جدول زمانی نظامی سریع‌تر حرکت می‌کند. به نظر می‌رسد بحران اقتصادی در اروپا قبل از آن‌که اوکراین رسماً تسلیم شود به مراحل وخیمی خواهد رسید: مگر این که اروپا مسیر حرکت خود را به شکل اساسی اصلاح کند که البته ما نمی‌دانیم چطور چنین کاری ممکن خواهد بود.

هفتهٔ گذشته، امانوئل ماکرون با اعلام این که دوران فراوانی و وفور نعمت به پایان رسیده[۷]end of abundance و مردم فرانسه باید کاهش دائمی استاندارد زندگی‌شان را بپذیرند همهٔ پاندیت‌ها را شگفت‌زده کرد. بهای برق در اروپا هشدار هولناکی نسبت به عواقب کاهش دسترسی به گاز روسی است؛ و ماکرون از شهروندان و کسب‌وکارهای نگران فرانسوی می‌خواهد که این وضعیت را به خاطر اوکراین بپذیرند. در کنار بحران انرژی، اروپا شاهد افزایش بهای غذا به خاطر خشک‌سالی و آتش‌سوزی نیز هست. اما اجازه دهید فعلاً روی همان انرژی متمرکز شویم. این ضربه آن‌قدر جدی است که—اگر جلوی آن گرفته نشود؛ که به سختی می‌توان راه‌کار معناداری برای این کار یافت—نه تنها به رکود‌ اقتصادی[۸]recession، بلکه به رکود و کسادی بحرانی[۹]depression در اروپا خواهد انجامید. بحران نفت در دههٔ ۱۹۷۰ منجر به افزایش چهاربرابری بهای انرژی در آمریکا شد که به رکود تورمی[۱۰]stagflation انجامید. در مقایسه، در همین روزهای اخیر، بهای پیش‌فروش یک‌سالهٔ برق در فرانسه و آلمان بیش از ۱۰ برابر بیشتر از سالِ گذشته بود.

باید دقت کنیم که بیشتر یارانه‌ها و سقف‌ قیمت‌ها صرف حمایت از خانوارها می‌شود. با این حال پیش‌بینی می‌شود خانه‌های بریتانیایی تا آغاز ماه اکتبر شاهد افزایش ۸۰ درصدی بهای انرژی و گاز خود باشند و این علاوه بر ۵۷ درصد افزایشی است که در ماه‌های نخست امسال شاهد بودند. اما کسب‌و‌کارها معمولاً‌ هزینهٔ کامل انرژی را پرداخت می‌کنند. در نتیجه تعداد زیادی از شرکت‌ها ورشکست خواهند شد. نشانه‌های اولیهٔ این پدیده هم‌اکنون در حوزه‌هایی نظیر کارخانه‌های ذوب آلومینیوم دیده می‌شود که تولیدات خود را کاهش داده‌اند یا به کلی متوقف می‌کنند. ظرفیت تولید آلومینیوم در اروپا حدود چهار و نیم میلیون تن در سال است. از ۲۰۲۱ تا امروز حدود یک میلیون تن از این ظرفیت از مدار خارج شده و نیم میلیون تن دیگر آن نیز در معرض خطر است. کارخانه‌های تولید آمونیاک که از آن برای تولید کود شیمیایی استفاده می‌شود نیز به خاطر افزایش بهای انرژی در معرض خطر هستند و چندین کارخانه در لهستان، ایتالیا، مجارستان و نروژ فعالیت خود را متوقف کرده‌اند. این خسارت‌ها به سرعت رخ می‌دهند، اما احیای آن‌ها زمان زیادی لازم دارد.

از لحاظ نظری، اروپا می‌تواند برای قیمت‌ها سقف تعیین کند یا یارانه پرداخت کند. اما قیمت زیاد خود نوعی سازوکار جیره‌بندی است. قیمت‌های یارانه‌ای فقط نوع جیره‌بندی را تغییر خواهند داد. قطع نوبتی برق[۱۱]Blackouts؟ کاهش ولتاژ[۱۲]Brownouts؟ به کدام خانه‌ها یا کسب‌و‌کارها اولویت بیشتری داده خواهد شد و کدام‌ها قربانی خواهند شد؟

به غیر از کاهش ارزش یورو نسبت به دلار، بهای نفت در ماه‌های اخیر چندان فشاری بر اروپا وارد نکرده است. اما این‌جا هم اوضاع می‌تواند بدتر شود؛ اگر چه نه به وخامت وضعیت گاز و برق. تصور بسیاری از کارشناسان این است که کاهش تقاضا (برای نفت) در چین یکی از عوامل مهم تعدیل کنندهٔ قیمت نفت بوده است. ابتدا به خاطر شهربندان‌های مربوط به همه‌گیری کووید۱۹ و بعد هم به خاطر موج شدید گرما. اگر مصرف نفت چین مجدداً بالا برود، قیمت نفت نیز بالا خواهد رفت. حتی اگر چنین نشود نیز، سعودی‌ها تهدید کرده‌اند که تولید نفت‌شان را کاهش خواهند داد.

نقصان‌ جدی دموکراسی در اروپا همراه با تمایل اروپایی‌ها (نسبت به آمریکایی‌ها) برای کشاندن اعتراض به خیابان‌ها به این معناست که ما شاهد اعتراض‌های خیابانی اتحادیه‌ها و مصرف‌کننده‌ها خواهیم بود. به خصوص که می‌بینیم اتحادیه‌های صنعتی از همین حالا در جاهایی مانند بریتانیا در حال برنامه‌ریزی برای اعتراض هستند.

واقعیت این است که قطع جریان انرژی از روسیه به اروپا را نمی‌توان با روش‌های مالی جبران کرد. دخالت دولت فقط می‌تواند باعث کاهش درد در حاشیه‌ها شود. مشکل انرژی مربوط به حوزهٔ اقتصاد واقعی است و تنها به کمک اقتصاد واقعی می‌توان آن را حل کرد. یعنی یا باید بخش اعظم جریان انرژی از روسیه به اروپا احیا شود، یا باید منابع انرژی دیگری تأمین شود. همهٔ ما خیلی خوب می‌دانیم که پروژهٔ یافتن منابع انرژی دیگر چگونه پیش می‌رود. نخست وزیر بلژیک این جسارت را داشت که اعلام کند بحران انرژی در اروپا ده سال طول خواهد کشید.

از لحاظ نظری، اروپا می‌تواند به سمت ترمیم رابطهٔ خود با روسیه حرکت کند. اما زمان مناسب برای چنین کاری سپری شده است. مشکل فقط این نیست که تعداد زیادی از سیاست‌مداران اروپایی نظیر اورزولا فون در لاین[۱۳]Ursula von der Leyen یا رابرت هابک[۱۴]Robert Habeck به شدت در مسیر نفرت از روسیه پیش رفته‌اند و نمی‌توانند عقب‌گرد کنند. حتی اگر در ماه دسامبر خون در خیابان‌های اروپا جاری شود، این افراد با سرعتِ کافی از موضع خود عقب نخواهند نشست. مشکل مضاعف این است که اروپا پل‌های رابطهٔ خود با روسیه را در فراسوی تحریم‌ها تخریب کرده است.

اول این که پوتین بارها گزینهٔ استفاده از خط لولهٔ نورد استریم ۲ را به اروپایی‌ها پیشنهاد کرد. حتی با نیمی از ظرفیت، این خط لوله می‌توانست جایگزین نورد استریم ۱ شود. پوتین اما هشدار داد که این گزینه برای مدت طولانی روی میز نخواهد ماند، چرا که روسیه برای گاز خود استفادهٔ دیگری خواهد یافت. اما آن زمان سپری شده است. دیگر حتی برای پوتین که در میان رهبران سیاسی روسیه منعطف‌ترین است نیز از لحاظ سیاسی این امکان وجود ندارد که به اروپایی‌ها اجازهٔ استفاده از نورد استریم ۲ را بدهد (حتی اگر خودش چنین تمایلی داشته باشد.) اولاً بسیاری از اروپایی‌هایی که توصیه به استفاده از نورد استریم ۲ کرده‌اند، این کار را با قصد بد[۱۵]bad faith انجام داده‌اند: صرفاً برای پر کردن مخازن و سپس بدعهدی در پرداخت‌ها. در عین حال باید توجه کرد که تأسیسات ذخیرهٔ گاز در اروپا نقش کمکی دارند و نمی‌توانند گاز مورد نیاز برای همهٔ سال را در خود جای دهند. بنابراین پر کردن ذخیره‌ها صرفاً یک راه‌حل کوتاه‌مدت است. از دید روسیه، بازگشایی نورد استریم ۲ به معنای ترمیم روابط اقتصادی با اروپا خواهد بود. اما جهت‌گیری اروپا این است که روسیه باید در مقابل منافع اروپایی‌ها تعظیم کند؛ نه این که معامله‌ای بر اساس منافع مشترک انجام شود.

دوم این که نفرت آشکار شهروندان معمولی اروپا علیه روسیه که خود را در کنسل کردن برنامه‌های هنرمندان یا ورزش‌کاران روس و یا حتی اجرای قطعات ساختهٔ آهنگ‌سازان روس نشان داد، بسیاری از روس‌ها را به این نتیجه رسانده که چه بهتر که از دست اروپا خلاص شوند. سوم، علی‌رغم این که از دست دادن منابع انرژی روسیه روز به روز دردناک‌تر می‌شود، رهبران اروپا مصمم به تنبیه کردن روسیه هستند. بدون در نظر گرفتن این که هیچ‌کدام از ضربه‌‌های قبلی کاری نبوده‌اند. گفتگوها برای اعمال هفتمین بستهٔ تحریمی علیه روسیه در جریان است و همزمان طرح محدود کردن شدید صدور ویزای شنگن برای اتباع روسیه در جریان است.

فرجام این مسیر غیرقابل اجتناب به نظر می‌رسد: بسیاری از کسب‌و‌کارهای اروپایی ورشکست خواهند شد که منجر به بیکاری، عدم بازپرداخت وام‌ها، کاهش درآمدهای دولت و ضبط رهنی املاک خواهد شد. و با توجه به این که دولت‌ها ممکن است فکر کنند برنامه‌های یاری‌رسان‌‌شان پیرامون همه‌گیری کووید۱۹ بیش از حد دست‌و‌دل‌بازانه بوده، کمک‌هایی که برای تخفیف وضعیت اضطراری انرژی خواهند کرد ناچیز خواهد بود و تأثیر چندانی نخواهد داشت. در نهایت انقباض اقتصادی به بحران مالی خواهد انجامید و در صورتی که سقوط به اندازهٔ کافی سریع باشد می‌تواند به از بین رفتن کامل اعتماد [به نهادها] بیانجامد.

این طور به نظر می‌رسد که اروپا در مسیری به سوی نتایج بدتر حرکت می‌کند؛ ابتدا در حوزهٔ اقتصاد واقعی و سپس در حوزهٔ اقتصادی مالی. کاملاً محتمل به نظر می‌رسد که اوضاع اقتصادی در اروپا پیش از آن‌که روسیه شرایط خود را بر اوکراین تحمیل کند یا وضعیت درگیری نظیر آن‌چه در جنگ کره رخ داد منجمد شود به وخامت خواهد گذاشت. و نکتهٔ نهایی این که، به سختی می‌توان تصور کرد که آمریکا (به واسطهٔ ارتباطات گسترده‌ای که در بانک‌داری و زنجیرهٔ تأمین با اروپا دارد) و چین (که با کاهش شدید تقاضا از سوی یکی از مهم‌ترین مشتریانش مواجه خواهد شد) قادر باشند از عواقب بحران اقتصادی در اروپا در امان بمانند.


  1. Naked Capitalism 

  2. deregulation 

  3. peacetime expeditionary force 

  4. general mobilization 

  5. Battle of Kursk 

  6. combined arms operation 

  7. end of abundance 

  8. recession 

  9. depression 

  10. stagflation 

  11. Blackouts 

  12. Brownouts 

  13. Ursula von der Leyen 

  14. Robert Habeck 

  15. bad faith 

توهم کنترل

افراد گاهی دچار «توهم کنترل»[۱]illusion of control می‌شوند و توانایی خود در تأثیرگذاری بر رویدادها را دست بالا می‌گیرند؛ حتی وقتی مشخصاً روشن است که رفتارشان تأثیر اندک یا نامعلومی روی آن‌ها دارد. بسیاری از قماربازان متأثر از چنین توهمی هستند. این توهم گاهی با این تصور که «توانایی‌های من از دیگران بیشتر است» و «من اقبال بیشتری دارم» نیز همراه می‌شود. ممکن است فرد چنین بپندارد که «من ریشهٔ امیال و خواسته‌ها و میزان توانایی‌هایم را می‌شناسم» و همزمان دیگران را به نداشتن چنین بینشی متهم کند.

جدا از موارد خُرد که در زندگی روزمرهٔ رخ می‌دهند و موضوع مطالعهٔ روان‌شناسان هستند، بیشتر ما انسان‌ها در سطح وجودی نیز دچار توهم کنترل هستیم. کمتر انسانی است که بتواند ابعاد عجز و ناتوانی خود بر این کرهٔ خاکی را درک کند و به خصوص انسان‌های مدرن به مراتب کمتر از پیشینیان خود قادر به چنین درکی هستند. همین‌طور جوان‌‌ها کمتر از پیرها.

اگر در مقیاس «دهه‌ها» یا «سده‌ها» و نه «ماه‌ها و سال‌ها» بیاندیشیم، متوجه می‌شویم که وجود جسمی و ذهنی ما بسیار شکننده و آسیب‌پذیر است. ما حتی نمی‌توانیم «افکار بعدی خودمان» را پیش‌بینی کنیم؛ چرا که این افکار به شکلی تقریباً کاملاً تصادفی متأثر از مواجهه‌های ما با رویدادهای پیرامونی‌مان هستند و رویدادهای پیرامونی نیز قابل پیش‌بینی نیستند.

اگر مجموعهٔ این ناتوانی‌ها و توهم‌های فردی و اجتماعی را کنار هم بگذاریم، تا حدی متوجه ابعاد ناتوانی و توهم جمعی ما در مقابله با بحران‌های «نسبتاً کوچکی» نظیرِ کویید-۱۹ خواهیم شد!


  1. illusion of control 

تصمیم‌گیری بدون حاشیهٔ امن

تصمیم‌های سیاسی و اقتصادی معمولاً مبتنی بر نوعی تفکر فایده‌گرایانه[۱]utilitarianist و پیامدگرایانه[۲]consequentialist هستند. تصمیم‌های ظاهراً ساده‌ای مانند تخصیص بودجه به امنیت جاده‌ها، خدمات درمانی، یا محیط زیست به صورت غیرمستقیم جان (یا رفاه و آسایش) عده‌ای را بر عده‌ای دیگر اولویت می‌بخشند. بیشتر تصمیم‌های کلانی که برای مدیریت بحران‌هایی نظیر کووید-۱۹ گرفته می‌شوند نیز منطقی مشابه دارند: «این بخش از اقتصاد را تقویت یا تعطیل کنیم یا آن بخش دیگر را؟» اما گیرندگان این نوع تصمیم‌ها معمولاً در فاصله‌ای انتزاعی و نامحسوس نسبت به تک‌تک آدم‌هایی که تحت تأثیر قرار می‌گیرند هستند و این فاصله به آن‌ها حاشیهٔ امنی می‌دهد که در سایهٔ آن می‌توانند ثبات روانی خود را حفظ کنند.

ولی وقتی به واسطهٔ بحرانی نظیر کووید-۱۹ فرد مجبور می‌شود به شکلی ملموس و بی‌واسطه بین جان دو انسان دست به انتخاب بزند آن حاشیهٔ امن انتزاعی دیگر وجود ندارد. چنین تصمیم‌هایی می‌توانند جان و روان هر انسانی را در معرض ویرانی قرار دهند.

به همین دلیل است که وقتی آن پزشک ایتالیایی می‌گوید «اگر بیماری که از ناراحتی شدید تنفسی رنج می‌برد بین ۸۰ تا ۹۵ ساله باشد به احتمال زیاد او را درمان نمی‌کنیم. ما در موقعیتی نیستیم که بخواهیم دست به معجزه بزنیم.» دلم برای او و امثال او می‌سوزد. یک بیمار همهٔ وجودش را صرف بهبود یافتن می‌کند؛ یک پزشک یا پرستار که به همهٔ بیمارانش می‌رسد، نیک می‌داند که بهترین تلاشش را انجام می‌دهد؛ اما پزشک یا پرستاری که مدام مجبور است بین دو بیمار حاد یکی را انتخاب کند در برابر آزمونی دشوار قرار گرفته که می‌تواند به مرگ چیزی انسانی در قلب او یا ویرانی روان او بیانجامد.

چنین افرادی احتمالاً در برابر بزرگ‌ترین آزمون زندگی‌‌شان قرار گرفته‌اند. برایشان، چه در ایتالیا باشند، چه در ایران یا هر جای دیگری در جهان، آرزوی توانایی، صبر و تحمل، و سلامتی می‌کنم.


  1. utilitarianist 

  2. consequentialist 

فراموش نکن که می‌میری: افکاری نامحبوب دربارهٔ ویروس کرونا

آقای کرگ مورای که مدت‌هاست نوشته‌های او را دنبال می‌کنم و در بسیاری از موارد دیدگاه‌هایش را می‌پسندم، اخیراً یادداشتی نوشته با عنوان «فراموش نکن که می‌میری: افکاری نامحبوب دربارهٔ ویروس کرونا» که به اختصار ترجمه می‌کنم.

[آقای مورای با اشاره به یکی از عکس‌های خانوادگی‌اش که خود و سه برادر و خواهرش را نشان می‌دهد و می‌گوید:] مادرم همیشه از این‌که ما بچه‌ها چقدر در این عکس خوب و شاداب هستیم تعجب می‌کرد. این عکس در روزهایی گرفته شده که مدارس بریتانیا به خاطر شیوع آنفلوآنزای هنگ‌کنگی (H3N2) تعطیل بودند. این آنفلوآنزا در سال‌های ۱۹۶۸ و ۱۹۶۹ شایع شد و چیزی بین یک تا چهار میلیون نفر را در سراسر جهان کشت.

اگر ویروس کرونای جدید در سال ۱۹۶۸، یعنی حدود ۵۰ سال پیش پدیدار شده بود، با نامی جز «آنفلوآنزا» معرفی نمی‌شد— شاید هم به آن آنفلوآنزای ووهانی می‌گفتند. آنفلوآنزای هنگ‌کنگی هم شباهت زیادی به کووید-۱۹ داشت، یعنی بسیار مسری بود و میزانِ مرگ‌و‌میرِ[۱]mortaility rate نسبتاً کمی داشت. همه‌گیری آنفلوآنزای هنگ‌کنگی حدود ۳۰٪ از جمعیتِ بریتانیا را مبتلا کرد و میزانِ مرگ‌و‌میرِ آن حدود نیم درصد (۰/۵ درصد) بود که اغلب شامل افراد مسن یا آن‌ها که دارای اختلالات سلامتی زمینه‌ای بودند می‌شد. با وجود این شباهت‌ها، بر خلاف امروز، جامعهٔ آن روزگار هراسان و وحشت‌زده نشده بود و رسانه‌ها نیز هر لحظه بر کورهٔ هیستریا و هراسِ عمومی نمی‌دمیدند. در این‌جا از خواننده‌هایم اجازه می‌خواهم که قدری «نامحبوب» باشم: «درگذشتِ فردی هشتاد و اندی ساله که به خاطر شرایطِ پیشینی‌اش چندان هم سرحال نبوده» ارزش خبری ندارد و نباید به عنوانِ اصلیِ خبرها تبدیل شود. شیوهٔ پوششِ اخبار مربوط به کرونا شهوانی، مداخله‌گرانه و نامتوازن است و برای ایجاد هیستریا طراحی شده است.

به این جمله‌ها توجه کنید: «صد در صد کسانی که به ویروس کرونا مبتلا می‌شوند خواهند مرد. صد در صد کسانی که به ویروس کرونا مبتلا نمی‌شوند نیز خواهند مرد.» اختلاف بین امید به زندگیِ میانگینِ[۲]average life expenctancy دو گروه، یعنی آن‌ها که به ویروس مبتلا می‌شوند و آن‌ها که نمی‌شوند، ناچیز است.

[در این‌جا آقای مورای توضیح می‌دهد که خودش از لحاظ وضعیتِ سلامتی در شمار افراد در معرضِ خطر است و اگر این حرف‌ها را می‌زند از سر «خودخواهی» و «خیالِ آسوده» نیست.] من اگر به کووید-۱۹ مبتلا شوم احتمالاً خواهم مرد و این امر برای من کاملاً قابل پذیرش است. زندگی من بسیار غنی و رضایت‌بخش بوده است. البته میلی به مردن ندارم—همسر و فرزندانی دارم که بسیار دوست‌شان می‌دارم و در عرصهٔ سیاست نیز میدان‌هایی هستند که هنوز می‌خواهم در آن‌ها مبارزه کنم. اما انسان‌ها قرار نیست برای همیشه زندگی کنند و یک روز نیز لحظهٔ موعودِ من فرا خواهد رسید.

اما چیزی که مرا خیلی نگران می‌کند شیوهٔ واکنشِ عمومی به ویروس کرونا است. به نظر می‌رسد این واکنش‌ها نشانهٔ این باور است که مرگ نوعی انحراف و اختلال است و نه بخشی طبیعی از نظامِ جهان. جمعیتِ افزایندهٔ انسان‌ها به شکلی اجتناب‌ناپذیر نسبت به بیماری‌ها آسیب‌پذیرتر می‌شود. همان‌طور که شاهد اثراتِ ویران‌گر آدم‌ها بر محیطِ پیرامون هستیم، برای من واقعاً این سؤال مطرح است که پیش‌فرض‌های بنیادی و اهدافِ انسانِ معاصر چیست؟ آیا ما واقعاً معتقدیم که علومِ پزشکی می‌توانند و باید بتوانند همهٔ بیماری‌ها را حذف کنند؟ دانشمندانِ زیادی در تلاش برای یافتن راهی برای جلوگیری از فرایندِ پیر شدن هستند و بودجه‌های کلانی نیز صرف این نوع تحقیقات می‌شود. این ایده البته برای ثروتمندانِ غربی جذاب است و به همین دلیل هم پولی که برای جلوگیری از پیری خرج می‌شود بیشتر از پولی است که برای مبارزه با مالاریا و سایر بیماری‌های حاره‌ای صرف می‌شود. اما انتهایِ این مسیر کجاست؟ آیا واقعاً می‌خواهیم به جایی برسیم که در بخش‌های ثروتمندِ جهان همهٔ افراد صد سال یا بیشتر عمر کنند؟ چنین چیزی چه تأثیری بر سایرِ افرادِ جامعه می‌گذارد و چه معنایی برای اقتصاد عمومی جهان، به ویژه از لحاظ تخصیص منابع محدودی نظیر غذا و مسکن برای بخشِ بزرگ‌تری از جمعیتِ جهان دارد؟

ریشهٔ هراسِ عمومی ایجاد شده پیرامونِ ویروس کرونا را باید در این باور عمومی دانست که گونهٔ انسان را بخشی از یک اکولوژیِ وسیع‌تر در نظر نمی‌گیرد. همین‌طور انکار این واقعیت که بیماری و مرگ واقعیت‌هایی بنیادی هستند که انسان‌ها باید یاد بگیرند با آن‌ها کنار بیایند. اما اجازه دهید کمی خیالِ آن دسته از دوستانی که تحتِ تأثیر این هراسِ عمومی قرار گرفته‌اند را راحت‌ کنم. من هیچ تردیدی ندارم که آمارهای مربوط به میزانِ مرگ‌و‌میرِ ویروس کرونا اغراق‌آمیز هستند. این‌ها مبتنی بر برون‌یابی از آمار افرادی هستند که آزمونِ ابتلا به کرونا را داده‌اند. اما تعداد بسیار بیشتری از افراد در سراسرِ جهان به این بیماری مبتلا شده‌اند، منتها این بیماری در آن‌ها به صورت یک سرما‌خوردگی ساده بروز کرده و چه بسا اصلاً متوجه ابتلا به آن هم نشده باشند. میزانِ مرگ‌و‌میر آنفلوآنزای هنگ‌کنگی نیم درصد بود و من فکر می‌کنم در نهایت، میزانِ مرگ‌و‌میرِ کووید-۱۹ نیز بسیار شبیه همین باشد. تنها فرق اساسیِ کووید-۱۹ با یک آنفلوآنزای معمولی این است که مسری‌تر است و با سرعتِ بیشتری همه‌گیر می‌شود.

دست‌هایتان را مرتب بشویید، دستما‌ل‌ها را در سطل زباله بیاندازید، چیزها را تمیز نگاه دارید. پیرامون کسی که آنفلوآنزا گرفته نپلکید. هر جا لازم بود از مزایای پزشکی بهره‌مند شوید. از این فکر که برخی افراد بیمار، به خصوص اگر مسن هم باشند، ممکن است فوت شوند شوکه نشوید. ما در شمارِ خدایان نیستیم، بلکه موجوداتی فانی هستیم. باید با این واقعیت کنار بیاییم.

مرگ هر انسانی یک تراژدیِ فردی است. من برای همهٔ داغ‌داران آرزوی آرامش و تسلی می‌کنم و به هیچ وجه نمی‌خواهم اندوهِ ناشی از درگذشت هیچ انسانی، در هر سنی، را ناچیز بشمارم. خودِ من اخیراً مادرم را از دست دادم. به ویژه از دست دادن حتی تعداد قلیلی کودک بسیار دردناک است. تسلیتِ عمیق و صمیمانهٔ من برای همهٔ سوگواران است و سلامِ گرم من به همهٔ آن‌ها که بیمار یا نگرانند. اما در نظر داشتنِ جایگاهِ واقعی انسان در عرصهٔ گیتی به سوگواری و تاب‌آوری کمک می‌کند. امیدوارم مردم رویکردِ سنجیده‌تری را نسبت به کووید-۱۹ در پیش بگیرند.


  1. mortaility rate 

  2. average life expenctancy 

کمی دربارهٔ آغازِ کرونای جدید

اطلاعات زیر عمدتاً توسط یکی از وبلاگ‌هایی که دنبال می‌کنم دربارهٔ ویروس کرونا منتشر شده که به صورت خلاصه ترجمه و بازنشر می‌کنم. نویسندهٔ این وبلاگ یک نظامیِ بازنشستهٔ آمریکایی است و این اطلاعات را در یک جلسهٔ خصوصی آموزشی آموخته است. مطلب کامل‌تر را این‌جا مطالعه کنید. برخی قسمت‌ها را خلاصه کرده‌ام، و برعکس، برخی اطلاعات را با مراجعه به بولتن‌های خبری Promed و مراجعه به تاریخ‌نگاری مطالب گزارش شده در آن تکمیل کرده‌ام.

اولین زنگ خطر مربوط به کرونای جدید (ویروسی که بیماری کووید-۱۹[۱]COVID-19 را ایجاد می‌کند) را پزشکی در شهر ووهان چین به صدا در آورد (۳۰ یا ۳۱ دسامبر). او در بولتنِ خبری بین‌المللی «پرومِد» (Promed) مطرح کرد که چند ده مورد ذات‌الریهٔ حاد مرتبط با یکی از بازارهای تره‌بار که محل فروش محصولاتِ غذایی تازه و باز نظیر سبزیجات، ماهی و غیره است[۲]Huanan Seafood Wholesale Market مشاهده شده که در بیمارستان تحت درمان هستند (و در محل جداگانه‌ای قرنطینه شده‌اند). همان روز مقامات شهر ووهان نیز خبر مشابهی را تأیید کردند و به مقامات هنگ‌کنگی و سازمان بهداشت جهانی نیز خبر داده شد. در تاریخ ۱ ژانویهٔ ۲۰۲۰ بازارِ تره‌بار مذکور با دستور مقامات شهر ووهان تعطیل شد. از همان ابتدا فرضیهٔ اصلی این بود که این عامل بیماری‌زای جدیدی است و سارس یا سایر ویروس‌های شناخته‌شده نیست.

یک آزمایشگاهِ استرالیایی متخصص در شناسایی ویروس‌های جدید نمونه‌هایی از شهر ووهان تهیه کرد و برای بررسی به استرالیا برد. با وجود ضرورت طی کردن مراحل اداری لازم برای نمونه‌برداری و خروج نمونه‌ها از چین این کار نسبتاً سریع انجام شد. حوالی ۱۰ ژانویه محققان استرالیایی (و چند مرکز تحقیقاتی دیگر) به این نتیجهٔ قطعی رسیدند که این ویروس جدید است. در ۱۴ ژانویه چین غربال‌گریِ افراد برای شناسایی موارد دارایِ تب شروع کرد[۳]screening for fever. خلاصه این‌که تا آن‌جا که به قضیهٔ هشدار، شناسایی ویروس جدید و اقدامات اولیه مربوط می‌شود مجموعاً محققان، مقامات چینی و سازمان بهداشت جهانی بسیار سریع اقدام کردند.

داستانِ همه‌گیری اندکی فرق می‌کند، چرا که احتمالاً ویروس جدید به صورت پنهان از یکی دو ماه قبل (ماه‌های اکتبر و نوامبر) در منطقه پخش شده بوده و دیگر امکان جلوگیری از انتشار اولیهٔ آن به روش‌های ساده وجود نداشت. در ضمن، وفاق عمومی کنونی بر این است که منشاء این ویروس حقیقتاً یکی از بازارهای تره‌بار در ووهان بوده، جایی که در آن خفاش‌های خوراکیِ معروف هم فروخته می‌شده‌اند. مبتلایان اولیه همه مردانی بوده‌اند که در این بازار کار می‌کرده‌اند. علت ابتلای بیشتر مردان این نبوده که ویروس روی زن‌ها موثر نیست، بلکه صرفاً این بوده که تعداد زن‌های شاغل در این بازار کم بوده است. روی زمین و سطوحِ بازارِ تره‌بارِ دیگری در ووهان نیز مقادیر زیادی از این ویروس پیدا شده است. تره‌بارِ اولیه بعد از ضدعفونی کامل، تخریب شده است. با توجه به همهٔ این شواهد، نظریه‌های مربوط به «مصنوعی بودن» این ویروس (مثلاً نظریه‌های مربوط به ارتباط آن با تحقیقات مربوط به جنگ‌افزارهای بیولوژیکی) ضعیف‌ هستند.

بهترین و موثرترین راه پیش‌گیری از ابتلا به کووید-۱۹ این است که «دست‌هایتان را مرتب با آب و صابون بشویید و به صورت‌تان دست نزنید.» بنا به برخی گزارش‌ها ویروس می‌تواند تا ۹ روز روی سطح‌ها باقی بماند. بنابراین به چیزهایی مثل دستگیرهٔ در، دکمهٔ آسانسور، چرخ‌های خرید در فروشگاه‌ها و غیره دست نزنید و اگر دست زدید، به صورت‌تان دست نزنید و در اولین فرصت دست‌‌هایتان را بشویید. ویروس نمی‌تواند از طریق پوستِ خشک وارد بدن شود، اما اگر چشم‌هایتان را بمالید، ویروس می‌تواند از طریقِ بافتِ مرطوب چشم وارد بدن شود. فضولات انسانی نیز می‌توانند روشِ انتقال باشند: توالت‌ها را تمیز نگاه‌ دارید. استفاده از ماسک به غیر از مواردِ ویژه ضروری نیست.


  1. COVID-19 

  2. Huanan Seafood Wholesale Market 

  3. screening for fever 

رشد نمایی و گسترش ویروس کرونا

این نمودار مراحل (تقریبی) گسترش همه‌گیری کرونا در چین و سایر نقاط جهان را نشان می‌دهد. طبیعی است که رشد تقریباً نمایی نمی‌تواند نامحدود باشد و در نقطه‌ای آهسته‌تر شده و سیر نزولی به خود می‌گیرد (این مطلب را در جستار جداگانه‌ای مفصلاً شرح خواهم داد). در مراحل اولیه واکنش مقامات از جنس انکار و سرپوشی است، چون آن‌ها نمی‌خواهند منابع جامعه را صرف پدیده‌ای کنند که هنوز به نظرشان جدی نیست. با گسترش همه‌گیری کار به جایی می‌رسد که مقامات وادار به واکنش می‌شوند، اما دیگر برای مهار شیوع دیر شده است. در نهایت همه‌گیری به رشد تقریباً نمایی خود ادامه می‌دهد.

نمودار توسط چارلز هیو اسمیت (www.oftwominds.com) تهیه شده (حدود سه هفتهٔ پیش) که از همان هفته‌های نخستین نگاه دقیقی به شیوهٔ تحولات آن داشت. من آن را به فارسی ترجمه کرده‌ام.

اندازهٔ بزرگ‌تر

آسیب‌پذیرترین نظام اقتصادی جهانی به چه شکلی است؟

هیچ از خودتان پرسیده‌اید که یک نظام اقتصادی جهانیِ شدیداً آسیب‌پذیر چه خصوصیت‌هایی می‌تواند داشته باشد؟ برای پاسخ دادن به این سؤال لازم است کمی از دنیای امروز فاصله بگیریم و دست به یک تجربهٔ فکری بزنیم. فرض کنید دهه‌ها پیش (فرضاً در دههٔ ۱۹۶۰ یا اوایل دههٔ ۱۹۷۰) گروهی از خبرگان بصیر اقتصاد و کسب‌و‌کار را جمع می‌کردیم و از آن‌ها می‌خواستیم نظام اقتصاد جهانی را به گونه‌ای طراحی کنند که بیشترین آسیب‌پذیری را نسبت به رویدادهای پیش‌بینی‌نشدهٔ فرااقتصادی داشته باشد. حاصلِ عقلِ جمعی این دوستان احتمالاً چیزی شبیه به این می‌شد:

شبکه و زنجیرهٔ تأمین[۱]supply chain را تا حد امکان طولانی، چندلایه و پیچیده کنید. چهار، پنج، شش یا بیشتر؛ هر چه لایه‌دارتر و عمیق‌تر بهتر. کاری کنید که لایه‌های بالایی هیچ ایده‌ای از این‌که قطعات، محصولات و خدمات خُردتر از کجا می‌آیند و چطور تولید و ارائه می‌شوند نداشته باشند. نظام انبارگردانی را به گونه‌ای طراحی کنید که همیشه کمترین موجودی در آن باشد و در عوض وابستگی به خدمات لجیستیکی پیچیده و تحویل‌ درست‌به‌موقع[۲]just-in-time را تا آن‌جا که می‌توانید افزایش دهید. این کار باعث می‌شود که شوکِ وارده بتواند با از کار انداختن فقط چند نقطهٔ کلیدی معدود در شبکهٔ تأمین، به سرعت کل آن را از کار بیاندازد. این زنجیرهٔ تأمین جهانی‌شده را به گونه‌ای طراحی کنید که به صدها کارگاه، کارخانه و تأمین‌کنندهٔ کوچک و حاشیه‌ای با امکانات مالی اندک وابسته باشد. این کار باعث می‌شود که این بنگاه‌ها و مؤسسات در صورت توقف موقتی تولید طی دورهٔ بحران، به سرعت ورشکست شوند، چون ظرفیت مالی آن‌ها برای پرداخت حقوق کارکنان و سایر هزینه‌ها طی دوران رکود کافی نیست. علاوه بر این، بهتر است سعی کنید زنجیرهٔ تأمین را تا حد امکان به بنگاه‌ها و مؤسساتی که دارای بدهی‌های کلان هستند وابسته کنید تا به محض توقف موقتی تولید برای همیشه ورشکست شوند. نظام اقتصادِ مصرف‌کننده[۳]consumer economy را به گونه‌ای طراحی کنید که به شدت به افزایش دائمی بدهی وابسته باشد. رونق اقتصادی را به گونه‌ای تعریف کنید که فقط از طریق افزایش افسارگسیختهٔ بدهی امکان تحقق داشته باشد. در ضمن، نظام مالی جهانی را به گونه‌ای طراحی کنید که ظرفیت بسیار اندکی برای جذب تعهدات پرداخت‌نشدهٔ بنگاه‌های ورشکسته داشته باشد. به این ترتیب، نظام مالی جهانی نمی‌تواند خسارت‌های ناشی از ورشکستگی تعداد زیادی از بنگاه‌هایی که برای بقاء خود نیازمند افزایش دائمی بدهی‌هایشان هستند را تحمل کند. تا این‌جا خوب عمل کرده‌اید. اما بد نیست اگر بتوانید کاری کنید که نظام اقتصاد جهانی مبتلا به بحران «مازادِ ظرفیت» نیز بشود؛ یعنی اضافهٔ ظرفیتِ تولید داشته باشد، به گونه‌ای که بنگاه‌های بزرگ برای یافتن تقاضا برای محصولات‌شان در تقلایی بی‌پایان باشند. و نکتهٔ کلیدی آخر این‌که کاری کنید نظام اقتصاد جهانی به شدت به «ثروت» ایجاد شده توسط رشد حباب‌گونهٔ بازار سهام و املاک وابسته باشد تا به محض ترکیدن این حباب‌ها، کل ثروت ایجاد شده نیست شود.

درست حدس زدید! این‌ها دقیقاً خصوصیت‌های نظام اقتصاد جهانی امروز هستند که ظاهراً برای سوددهی حداکثری (عده‌ای) طراحی شده‌اند، اما این به قیمت پیچیدگی زیاد و آسیب‌پذیری (احتمالاً) بسیار زیاد آن‌ تمام شده است. این نظام شدیداً به افزایش بی‌پایان بدهی وابسته است، بخش بزرگ و روزافزونی از ثروت خود را توسط حباب‌های قمارآمیز کلان[۴]vast speculative bubbles خلق می‌کند، و زنجیرهٔ تأمین آسیب‌پذیری دارد که به نوبهٔ خود مبتنی بر تعداد بی‌شماری از تولیدکننده‌ها و مصرف‌کننده‌های حاشیه‌ای و ضعیف است. این نظام جهانی حاشیهٔ اندکی برای خود باقی گذاشته است و در اثر بروز شوک‌هایی جدی، نظیر اپیدمی کرونا (یا سایر بلایای طبیعی، تغییرات اقلیمی، شورش، جنگ و …) ممکن است از آن سوی بام بیافتد و گردنش بشکند.

* این یادداشت با اقتباس آزاد از نوشتهٔ آقای چارلز اچ اسمیت[۵]Charles Hugh Smith گرفته شده است. متن اصلی را می‌توانید این‌جا مطالعه کنید.


  1. supply chain 

  2. just-in-time 

  3. consumer economy 

  4. vast speculative bubbles 

  5. Charles Hugh Smith 

قدرت محدودیت‌ها

جئورجی دوتسی[۱]György Doczi معمار و طراح مجار-آمریکایی شیوهٔ بروز محدودیت‌ها در طبیعت و هنرها را مطالعه و بررسی کرده است. او در کتابِ «قدرتِ محدودیت‌ها»[۲]Doczi, G., The Power of Limits: Proportional Harmonies in Nature, Art, and Architecture. New edition edition. Shambhala, Boston, 2005. مفهوم جدیدی به نام «دینِرژی»[۳]dinergy را معرفی می‌کند. دینرژی نتیجهٔ تعامل و تلفیق دو عامل متضاد است؛ رابطهٔ بین نیرویی که اعمال می‌شود، مقاومتی که در برابر آن شکل می‌گیرد و فُرمی که به واسطهٔ این تعارض شکل می‌گیرد. ساقهٔ گندمی را در نظر بگیرید که حین وزشِ باد خم می‌شود: بادْ نیرو است و ساختار پیوستهٔ ساقهْ مقاومت و نتیجهْ منحنی ظریفی است که توازن میان آن دو را نشان می‌دهد.[آ]واژهٔ دینرژی از تلفیق دو واژهٔ یونانی «dia» به معنای «متضاد» و «energy» ساخته شده است. دوتسی بر این باور است که چنین فرایند الگوسازی در سراسر طبیعت وجود دارد؛ مثلاً الگویِ چیده شدنِ دانه‌های گل آفتاب‌گردان یا گل مینا. در همهٔ این الگوهای طبیعی «نسبتی طلایی»[۴]golden ratio به چشم می‌خورد که مستطیل طلایی[۵]golden rectangle بخشی از آن است. بر اساس مفهومِ دینرژی، مستطیل طلایی از دو بخش نامساوی (اصلی و فرعی) تشکیل شده که کلی هماهنگ را تشکیل می‌دهند. دینرژی در جهان طبیعی بخشی لاینفک از انرژیِ خلاقهٔ رشد و حیات است. کتاب دوتسی مملو از مثال‌هایی تفصیلی از نمونه‌های دینرژی در هندسهٔ طبیعت است—شکل برگ‌ها و صدف‌ها، نسبت طولی بین شاخه‌های درختان یا اعضایِ جانوران—که جُملگی نتیجهٔ فرایند دینرژیکِ تعامل نیرو و مقاومت هستند.

دینرژی با قطبیت[۶]polarity، دوگانگی[۷]dichotomy، ثنویت[۸]duality، هم‌افزایی[۹]synergy، و دیالکتیک[۱۰]dialectic فرق می‌کند. قطبیت معرف تضاد است، اما تضادی که ممکن است به خلقِ چیزی نوین نیانجامد. ثنویت و دوییت تفکیک و تقسیم را نشان می‌دهند، اما دربرگیرندهٔ معنای وصل و پیوند نیستند. هم‌افزاییْ اگرچه همکاری و تلفیق را نشان می‌دهد، اما لزوماً معرفِ دو پدیدهٔ متضاد نیست. شاید بتوان گفت هم‌افزایی آن‌گونه که در ادبیات کسب‌و‌کارها تشویق می‌شود نه تنها مترادفِ دینرژی نیست، بلکه متضاد آن است؛ چرا که هدف آن این است که همهٔ نیروهای مختلف کم‌و‌بیش یکسو شوند. اما این یعنی توازنی بین نیروهای متضاد برقرار نخواهد شد و رویارویی با «دیگری» رخ نخواهد داد. اما تفاوت «دیالکتیک» و «دینرژی» اندکی پیچیده‌تر است. در دیالکتیک هم تعامل نیروهای متضاد به شکلی خلاقانه (و چه‌بسا اجتناب‌ناپذیر) به زایش پدیده‌ای جدید می‌انجامد. اما آن‌چه دیالکتیک را از دینرژی متمایز می‌سازد این است که در دیالکتیک ما معمولاً با پدیده‌هایی کم‌و‌بیش هم‌اندازه و هم‌وزن طرف هستیم و تلفیقِ آن‌دو به زایش پدیده‌ای جدید می‌انجامد. اما در دینرژی ما با دو پدیدهٔ هم‌ارز طرف نیستیم، بلکه یکی از آن‌ها غالب و دیگری نیرویی کوچک‌تر یا ضعیف‌تر است که در برابر نیروی بزرگ‌تر مقاومت می‌کند. دینرژی محصول رابطهٔ بین قدرت و مقاومت است.

پیش از این، در یادداشت «مهارت از طریق شکست»، گفتم که مهارت‌های لازم برای آفرینش‌های ناب هنری در بسیاری از موارد نتیجهٔ مواجه شدن هنرمند با نیروهایی ورای حوزهٔ آشنا و تحتِ کنترل وی هستند. شاید بتوانیم این مواجهه را از طریق مفهوم دینرژی بهتر درک کنیم. به یاد بیاوریم که مهارت دوچرخه‌سواری از طریق مواجههٔ پی‌گیرانهٔ فردِ آموزنده با قانون پویشِ اجسام و جاذبهٔ زمین کسب می‌شود. اما مقاومتِ بدن دوچرخه‌سوار در برابر نیروهایی مانند جاذبه که می‌توانند مانع دوچرخه‌سواری وی شوند رابطه‌ای دینرژی‌گونه خلق می‌کند که نتیجه‌اش مهارت دوچرخه‌سواری است. به همین ترتیب بسیاری از آفرینش‌های بزرگ هنری را می‌توان نتیجهٔ دینرژی میان ذهن و دست هنرمند با نیروها و پدیده‌هایی متضاد، بیگانه و مستقل از ارادهٔ وی دانست. همان‌طور که ساقهٔ گندم در مقابل باد مقاومتی دینرژیک می‌کند و قوسی ویژه ایجاد می‌کند که نه صاف و بی‌حالت است و نه شکسته و بی‌جان، هنرمند نیز می‌آموزد که چطور می‌تواند در برابر نیروهای قدرتمندِ بیگانه—به معنای امور خارج از حوزهٔ آشنا و تحت اختیار فرد—به شکلی خلاقانه مقاومت کند. برخلاف تصور، آن چه امکان بروز خلاقیت را در فرد ایجاد می‌کند آزادی کامل و نبود محدودیتیا پرهیز از رویارویی با محدودیت‌ها—نیست. همان‌طور که دوچرخه‌سواری در محیطی بی‌جاذبه معنایی ندارد، آفرینش هنری نیز در محیطی عاری از محدودیت بی‌معنا و سترون است. راز قانون دینرژی در آفرینش هنری این است که آزادیِ انتخاب فُرم، سبک و محتوا و در مجموع پرداختِ ظریفانهٔ هنری را در تعامل با محدودیت‌ها معنا می‌کند و خلاقیت و زایندگی را ثمرهٔ مقاومتِ فعال در برابر آن‌ها می‌داند.


  1. György Doczi 

  2. Doczi, G., The Power of Limits: Proportional Harmonies in Nature, Art, and Architecture. New edition edition. Shambhala, Boston, 2005. 

  3. dinergy 

  4. golden ratio 

  5. golden rectangle 

  6. polarity 

  7. dichotomy 

  8. duality 

  9. synergy 

  10. dialectic 


  1. آ) واژهٔ دینرژی از تلفیق دو واژهٔ یونانی «dia» به معنای «متضاد» و «energy» ساخته شده است. 

مهارت از طریق شکست

اگر چه هیچ‌کس دوست ندارد شکست بخورد، اما واقعیت این است که هیچ موفقیتی بدون تجربه کردن میزانی از شکست حاصل نمی‌شود. مثال معروف در این زمینه دوچرخه‌سواری است: بدون تجربهٔ زمین خوردن نمی‌توان آن را یاد گرفت. مشکل وقتی ایجاد می‌شود که ما دارای ذهنیتی باشیم که شکست را به کلی طرد کند و در صورت رخ دادنش نتواند از آن به شکلی مصرانه و هدفمند بهره‌برداری کند. کسی که چنین ذهنیتی داشته باشد یا دچار محافظه‌کاری و احتیاط بیش از حد می‌شود و از بیم زمین خوردن هرگز سراغ آموختنِ دوچرخه‌سواری نمی‌رود، یا به سرعت سَرخورده شده و با چند بار زمین خوردن از یاد گرفتن آن صرف نظر می‌کند. در هر دو حال نتیجه یکی است: او دوچرخه‌سواری نمی‌آموزد. گاهی افراد خود را متقاعد می‌کنند که نوعی مهارتِ جایگزین یا شبیهِ دوچرخه‌سواری بیاموزند؛ مثلاً به کمک چرخ‌های کمکی دوچرخه را به چهارچرخه تبدیل کنند: چهارچرخه‌ سواری خطر زمین خوردن ندارد و مهارت چندانی هم لازم ندارد. اگر این صرفاً یک مرحلهٔ میانی و موقت در راه یادگیری دوچرخه‌سواری باشد که هیچ، اما ماندن در آن به واسطهٔ آسودگی و ایمنی‌اشْ مهارت واقعی دوچرخه‌سواری را دست‌نیافتی خواهد کرد. تنها راهِ یاد گرفتن دوچرخه‌سواری پذیرفتنِ قوانین فیزیکیِ حاکم بر آن و تلاش برای کسب مهارت‌‌های لازم برای رقصِ سرخوشانه با آن‌ها است.

بسیاری از هنرجویانِ تازه‌کار به سراغِ هنرهای انتزاعی می‌روند، اما همان‌طور که جان مایکل گریر ملاحظه کرده است، خیلی از آن‌ها هنرهای انتزاعی را به این دلیل انتخاب می‌کنند که در آن‌ها «امکان شکست خوردن وجود ندارد.»[۱]Greer, John Michael. 2018. “This Flight from Failure.” Ecosophia (blog). November 21, 2018. https://www.ecosophia.net/this-flight-from-failure/. در این‌جا منظور از شکست‌ناپذیریِ هنرمندِ عرصهٔ انتزاعی این نیست که او حتماً می‌تواند آن‌چه در ذهن دارد را در عمل خلق کند یا هنرهای انتزاعی حتماً مورد توجه مخاطبان قرار خواهند گرفت. خیر. هنرهای انتزاعی نیز قطعاً در برابر این نوع شکست‌ها ایمن نیستند. اما نوع دیگری از شکست وجود دارد که هنرهای فیگوراتیو[۲]Figurative art را تهدید می‌کند، اما هنرهای انتزاعی از آن ایمن هستند.

هدف یک رخ‌نگاشت (پُرتره) این است که چیزی قابل تشخیص از چهره یا شخصیتِ سوژه را به شکلی فیگوراتیو نمایان سازد. ناتوانی یک رخ‌نگاشت در ایجاد شباهتی قابل تشخیص با چهره یا شخصیتِ سوژه‌اش نکته‌ای است که هر کسی می‌تواند آن‌ را تشخیص دهد و فرضاً بگوید: «نتوانسته چهرهٔ طرف را در بیاورد» یا «اگر چه در ظاهر شبیه است، اما نتوانسته شخصیت طرف را منعکس سازد». این خطر در آثار انتزاعی وجود ندارد چون معیار عینی مشترک و بی‌واسطه‌ای برای سنجش میزان موفقیت آن‌ها وجود ندارد و به هنرمند این آزادی را می‌دهند که تنها در چارچوب ذهنیت‌ها و خلاقیت‌های «خودش» عمل کند. اما این آزادی به این معناست که نیرویی بر ذهن و دست‌های تازه‌کارِ هنرمندِ تازه‌کار وارد نمی‌شود؛ دست‌هایش به هر سو می‌لغزند و ذهنش، آزاد از ظرائفِ قوانینی از پیش تعیین شده، کاهلی را در آغوش می‌گیرد. هنرجویی را در نظر بگیرید که هنوز نمی‌تواند یک اسبِ ساده که مقید به قانون اسب بودن است را بکشد، ولی به سراغ آثار بی‌قانون انتزاعی می‌رود: او نمی‌داند که برای شکستنِ خلاقانهٔ یک فُرم ابتدا باید دست و ذهنش را از طریقِ ممارست در چارچوبِ آن فرم ورزیده کرده باشد.

شبیه همین را در شعر معاصر فارسی نیز می‌توان یافت. قالب شعر سپید امکان مانور زیادی به شاعر می‌دهد و معیار عینی و مشترکی نظیر وزن‌های عروضی نیز برای ارزیابی میزان موفقیت فنی آن وجود ندارد. به چشمِ هنرجویِ علاقمند به شاعری، شعر سپید عرصه‌ای بی‌خطر و آسان به نظر می‌رسد چرا که معیار همه‌فهمی وجود ندارد که عدم موفقیت آن را—دست کم از لحاظ فنی—مشخص کند. اما این لزوماً به این معنا نیست که شاعر شدن از طریق شعر سپید ساده‌تر است. همان‌طور که هوشنگ ابتهاج نیز ملاحظه کرده، به غیر از احمد شاملو، کمتر کسی توانسته در قالب شعر سپید موفق باشد.[آ]هوشنگ ابتهاج، میلاد عظیمی، و عاطفه طیه. پیر پرنیان‌اندیش. سخن، ۲۰۱۲٫

آن‌چه تصاویرِ انتزاعی یا شعرِ سپید را نسبت به قضاوت منفی مخاطب ایمن می‌سازد تمرکز آن‌ها بر خودِ هنرمند و پرهیزشان از رویارویی با قوانینی خارج از او—خارج از ارادهٔ او—است. یک تصویر انتزاعی خود را مقید به چارچوبی عینی یا فُرمی از پیش تعیین شده که در ورای ذهن و خلاقیتِ نقاش قرار دارد نمی‌کند، همان‌طور که شاعرِ سپید خود را مقید به محدودیت‌هایی بیرونی نظیر وزن‌های عروضی نمی‌کند. این هنرمندان می‌توانند چنین استدلال کنند که هر کسی درونیات خودش را دارد و نباید هنر را با معیارهای عینی سنجید، ولی این استدلال عملاً تضمین‌کنندهٔ میان‌مایگیِ آثارشان خواهد بود چرا که کسبِ مهارت‌های فردی—نظیر ذوق، فن و ظرافتنیازمند تلاش و کار جدی و به اصطلاح عرق‌ریزان روح است. اما روح فقط وقتی عرق خواهد ریخت که با نیرویی خارج از خود درگیر شود: با «دیگری»، «چیزی خارج از من» که «قانونِ خودش را دارد». خروج از حلقهٔ بستهٔ درونیات و ذهنیات و تلاش برای تعامل و دست و پنجه نرم کردن با نیروهایی ورای ارادهٔ خود، قانون طلایی شکوفایی هنری است؛ همان‌طور که عافیت‌طلبی، پرهیز از خطر شکست، تمرکز کامل بر خود و در جا زدن در حوزه‌های خودساخته و تحتِ کنترل خود بال‌های پرواز هنرمند را فلج می‌کند.


  1. Greer, John Michael. 2018. “This Flight from Failure.” Ecosophia (blog). November 21, 2018. https://www.ecosophia.net/this-flight-from-failure/. 

  2. Figurative art 


  1. آ) هوشنگ ابتهاج، میلاد عظیمی، و عاطفه طیه. پیر پرنیان‌اندیش. سخن، ۲۰۱۲٫ 

جایِ تنگ؛ وقتِ تنگ؛ زندگیِ تنگ

اخیراً آقای سید‌محمدِ بهشتی گفتگویی انجام داده‌اند که تحتِ عنوانِ «مفهوم گمشدهٔ آرامش در معماری خانه‌های جدید» در روزنامهٔ همشهری منتشر شده است. کلِ گفتگو خواندنی است، اما به صورتِ خاص قسمتی از آن جالب بود که به معماریِ داخلی مربوط می‌شود. بحث به این‌جا رسیده بود که با افزایشِ‌ جمعیتِ شهرها، خانه‌ها کم‌کم کوچک‌تر شده‌اند و به همین دلیل امکانِ دسترسیِ افراد به پنجره و بام و آسمان کاهش یافته است؛ برخلافِ قدیم‌ترها که ظاهراً فضایِ سکونتِ بیشتری در اختیارِ افراد قرار داشت و دسترسی به پنجره و آسمان نیز راحت‌تر بود:

نسبتی میان کیفیت و کمیت وجود دارد که مغایر با تصورات ماست. در خانهٔ بروجردی‌ها و عامری‌ها در کاشان چندین خانواده ساکن بوده‌اند و سهم هر کدامشان ۷۰-۸۰ متر بیشتر نبوده است. بروجردی‌ها ثروتمند بوده‌اند، اما در فضای ۸۰ متری زندگی می‌کرده‌اند؛ پس این متراژ، مغایر کیفیت نیست. کیفیت و کمیت، تابع مستقیم هم نیستند؛ کیفیت، همان کمیت زیادی نیست؛ اگر این‌گونه باشد، کیفیت را باید فقط در خانه‌های ویلایی تصور کرد. … ما در واقع داریم ۸۰ متر فضا را دور می‌ریزیم. با تخت‌گذاشتن داخل اتاق، دیگر نمی‌توانیم وارد آن شویم؛ میز توالت هم می‌گذاریم و می‌گوییم رسم است. در چنین اتاقی فقط می‌توان خوابید؛ هیچ کار دیگری نمی‌توان کرد. در اتاق غذاخوری فقط می‌توان غذا خورد. اما در فضای ۸۰ متری خانهٔ بروجردی‌ها همه کار می‌شد کرد؛ با کمک مبلمان منعطف. رختخواب، ‌سفره و… که به‌راحتی جمع می‌شد و پهن می‌شد. ژاپنی‌ها همان مبلمان منعطف را با تکنولوژی جدید مدرن کرده‌اند. کرسی‌هایشان را طوری طراحی کرده‌اند که جمع شود و بتوان به آن تکیه داد؛ به کیفیت پاسخ داده‌اند. اما ما داریم فضا را به زباله‌دان تبدیل می‌کنیم.

این نکتهٔ مهمی است که نگاهِ چندمنظوره و منعطفِ پیشینیانِ ما را در مقابلِ نگاهِ تک‌منظوره و غیرمنعطفِ امروزی قرار می‌دهد. یک فضایِ منعطفِ ۸۰ متری که می‌توان از آن بسته به نیاز برای دورهمی، بازی، میزبانی، غذاخوردن، مطالعه کردن و خوابیدن استفاده کرد، معادلِ شاید ۴۰۰ متر فضای غیرمنعطفِ تک‌منظوره است.[آ]منظورم از «متر» همان «مترِ مربع» است. پس طبیعی است که اگر با نگاهِ غیرمنعطف در یک خانهٔ ۱۵۰ متری زندگی کنیم احساسِ کوچکی به ما دست می‌دهد؛ احساسی که از متراژِ فیزیکی فراتر می‌رود و به تصویری تبدیل می‌شود که از کیفیتِ نازل‌ترِ تجربهٔ زندگیِ مدنی در ما شکل می‌گیرد.

اما ما این‌کار را با «زمان» هم انجام می‌دهیم. آدم‌هایِ جدید دچارِ کمبودِ وقت مزمن هستند؛ چندان فرقی هم نمی‌کند در چه سنی باشند. محصل‌ها برای بازی کردن و درس خواندن وقت کم می‌آورند؛ دانش‌جوها برایِ تحصیل و رفت‌و‌آمد و معاشرت و ورزش و تفریح و برنامه‌ریزی برایِ زندگیِ آینده‌شان وقت کم می‌آورند؛ بزرگ‌ترها هم برای کار و رفت‌و‌آمد و اموراتِ خانه و سرو‌کله‌زدن با بچه‌ها و تفریحاتِ فردی و خانوادگی و ورزش و معاشرت و صلهٔ رحم وقت کم می‌آورند. متاسفانه بخشی از این وقت‌تنگی لازمهٔ زندگیِ جدید است؛ اما آیا بخشی از آن به خاطرِ نگاهِ غیرمنعطف و تک‌منظورهٔ ما به زمان نیست؟ آیا وقتی رانندهٔ خودرویی هستیم که دو ساعت در ترافیکِ تهران ما را در خود محصور می‌کند، همان‌ بلایی را بر سرِ زمان نیاورده‌ایم که با تبدیل کردنِ بخشی بزرگ از فضایِ خانه به جایی که فقط می‌توان در آن خوابید بر سرِ مکان می‌آوریم؟ آیا این کار هم نوعی زباله‌دان‌سازی از زمان نیست؟

نگاهِ منعطف و چندمنظوره به زمان در دنیایِ جدید چه کم و کیفی خواهد داشت؟ برخی از نمونه‌هایِ ساده‌ترش را می‌توانم مجسم کنم: مثلاً کسی که رانندگی نمی‌کند و با مترو تردد می‌کند می‌تواند حینِ سفرهایِ شهری کتاب بخواند یا به آن گوش دهد. کسی که با دوچرخه یا پیاده سرِ کار می‌رود، لازم نیست زمانِ مجزایی را به ورزش کردن در باشگاه اختصاص دهد؛ کسی که فیلم‌ها یا نوشته‌هایِ موردِ علاقه‌اش را به زبانِ انگلیسی یا عربی تماشا یا مطالعه می‌کند، نیازی نیست زمانِ مجزایی را به خواندنِ زبان اختصاص دهد. از این دست مثال‌ها بسیار می‌توان زد.

شاید بتوان نظیرِ این نگاه را به نوعی رویکردِ فلسفی در حوزهٔ عمومی نیز تعمیم داد: انواعِ رویه‌ها و سیاست‌ها در تحقیق، آموزش، مدیریت و نظایرِ آن می‌توانند از نگاهِ‌ منعطف و چندمنظوره به مسائل بهره‌مند شوند. به واقع ما هنوز خیلی از مشق‌هایمان را ننوشته‌ایم؛ و آن‌چه پیش از این نوشته شده را نیز به آموزهٔ معناداری برایِ زندگیِ معاصرمان تبدیل نکرده‌ایم. تا وقتی یاد نگیریم چطور زندگیِ فردی و اجتماعی‌مان را در بستری چندمنظوره و منعطف سازمان‌دهی کنیم و کیفیت و گشودگیِ نهفته در مفاهیمی مثلِ «جا» و «وقت» را احیاء کنیم، همیشه از جایِ تنگ، وقتِ تنگ، شهرِ تنگ و زندگیِ‌ تنگ خواهیم نالید و در حسرت خواهیم سوخت.


  1. آ) منظورم از «متر» همان «مترِ مربع» است.