داستایوسکی در رُمان برادران کارامازوف کشیشی را معرفی میکند به نام «پدر زوسیما» که پیری با تجربه، محبوب و شدیداً مؤمن است. در قسمتی از داستان (بخش اول، کتاب دوم، فصل چهارم) او با بانویی که از بیایمانی رنج میبرد رویارو میشود. بانو از پیر میپرسد که چطور میتواند ایمان داشته باشد، در حالی که نگران است که نکند زندگی جاودانگی وجود نداشته باشد و خیالی بیش نباشد. آنوقت چه خواهد شد؟ چطور خودش را به ایمان مجاب کند؟ چطور آن را اثبات کند؟
پیر پاسخ میدهد که این چیزی نیست که بشود اثباتش کرد، اما به کمکِ «عشق فعال» میتوان به آن اعتقاد پیدا کرد. اما عشقِ فعال چیست؟ عشق فعال یعنی احسان ورزیدن به «همسایه»، به شکلی فعالانه و خستگیناپذیر. کشیش پیر از پزشکی یاد میکند که انسانیت را در مفهومِ عامش دوست دارد، اما نمیتواند انسان را در مفهومِ خاص و به صورت مجزا تحمل کند. او هر چه بیشتر آماده میشود که خود را برای انسانیتِ جهانشمول انتزاعی قربانی کند، کمتر قادر است دو روز را با کسی در یک اتاق سر کند. اشخاص واقعی آزادیاش را محدود میکنند و حرمتش را به هم میزنند. اما هر چه بیشتر از آدمها به طور فردی بیزار میشود، عشقش به انسانیت شعلهورتر میگردد.
این تضاد را میتوانیم به یادداشتی که پیش از این دربارهٔ سامری نیکوکار نوشتم مرتبط کنیم. مرد سامری، مرد یهودی را به عنوانِ همسایهٔ خود برگزید و وی را که مجروح بود در آغوش گرفت و از او تیمارداری کرد. این عملِ داوطلبانه، آزادانه، خاص، ملموس و جسمانی همان عشقِ فعال به همسایه است که نمیتواند صرفاً در سطح روحانی و انتزاعی رخ دهد. داستایوسکی که با مهارت خاصی مضمونهای مهم دینی و فلسفی را از زبان شخصیتهای داستانهایش بیان میکند با این تضاد مشکل دارد، اما ظهور آن را در افق جهان مدرن تشخیص داده است. این همان فانتزی لیبرالیسم است که ایوان ایلیچ آن را روایتی فاسد شده از عشق مسیحی میداند. فانتزی لیبرالیسم این است که میتوان به صورت انتزاعی و از پسِ پشتِ نهادها و نظامها به انسانیت عشق ورزید و خود آدمهای واقعی و انتخاب فردی در قبال احسان به همسایه را نادیده گرفت؛ اما این امری ناممکن و در نتیجه صرفاً یک فانتزی است و دست به گریبان همان تضاد فلجکنندهای که دکتر یاد شده به آن دچار شده است. اما این همهٔ داستان نیست. پیر ادامه میدهد:
«عشق در عمل» در قیاس با «عشق در رؤیا» چیزی خشن و خشمگین است. عشق در رؤیا آزمندِ عمل فوری است، بدون معطلی و در پیش دیدگان همه. آدمها حاضرند جانشان را هم بدهند، منتها به شرطی که آزمون دشوار و طولانی نباشد و زود تمام شود؛ همگان، آن چنان که گویی در تئاتر، تماشا کنند و دست بزنند. اما عشق فعال کار شاق و پایمردی میخواهد.[آ]براداران کارامازوف، فئودور داستایوسکی، ترجمهٔ صالح حسینی، چاپ پانزدهم
انسانگرایی انتزاعی، اخلاقیاتی است که از جسمانیت و عینیت تهی شده و از روی آدمهای واقعی عبور میکند تا خود را وقف ایدههایی انتزاعی به نام «بشریت» کند. عشقی که ثمرهٔ این اخلاقیات است با شهوتِ تظاهرات و تأییدها و تشویقهای فوری عجین است. عشقی انتزاعی که آزمند و نیازمند نمایش، بازی و بازخوردهای آنی است. پدر زوسیمای داستایوسکی میگوید این نوع عشق ورزیدن در رویا ساده (و سترون) است، به خصوص اگر در ملاء عام و در عرصهٔ نمایش انجام شود و با تحسینِ تماشاچیان همراه باشد. اما آنچه اصیل—ولی دشوار—است تحمل کردن آدمهای واقعی، انتخاب کردنشان به عنوان همسایه و احسان بیچشمداشت به آنهاست.
آ) براداران کارامازوف، فئودور داستایوسکی، ترجمهٔ صالح حسینی، چاپ پانزدهم ↩