این یادداشت از جیلاد آتسمون[۱]Gilad Atzmon هنرمند و نویسندهٔ متولد اسرائیل است که به تدریج به منتقد تند پروژهٔ اسرائیل تبدیل شد، تا آنجا که در نهایت تابیعت خود را ترک کرد. یادداشت را من به فارسی برگرداندهام. متن اصلی را میتوانید اینجا مطالعه کنید. او در مقدمهٔ این یادداشت نوشته که برای درک شکست ناجور حزب کارگر در بریتانیا در انتخابات اخیر باید به محدودیتهای کلیدی شیوهٔ تفکر چپ مراجعه کنیم تا بفهمیم چرا مردمانِ کار به نخبگان سیاستورزی که مدعیاند دغدغهٔ آنها را دارند پشت میکنند.
ایدئولوژی چپ همچون یک رویا است. به جای توجه به «آنچه هست» خود را بر «آنچه باید باشد» متمرکز کرده است. به همین دلیل درجهای از بیاعتناییِ توهمآلودِ آرمانشهری از خود ساطع میکند و جهانی فانتزی را به تصویر میکشد که فاصلهٔ زیادی با واقعیتِ پراجحاف، ظالمانه و شومی که در آن زندگی میکنیم دارد. در این آیندهٔ خیالی، مردم دست از طمع و شکمبارگی خواهند کشید، کمتر کار خواهند کرد و یاد خواهند گرفت که چیزهایی که دارند—یا حتی چیزهایی که ندارند—را بهتر و بیشتر تقسیم کنند.
به کمک این «رویای» مجازی میتوانیم بفهمیم که چرا ایدئولوژی چپ (غربی) به ندرت مقبول طبقههای بهچالشکشیدهشدهٔ جامعه بوده است. تودههایی که در تقلای کسب آب و نان[۲]bread and butter هستند و علاقهٔ چندانی به «رویاپردازیهای» آرمانشهری یا آزمونهایِ اجتماعیِ آیندهگرانه[۳]futuristic social experiments ندارند. مردمانِ کار گرفتار تقلای روزمرهاند و زندگی یک لحظه هم آسودهشان نمیگذارد. به همین دلیل است که معمولاً واقعاً دنبال «انقلاب» نبودهاند، چرا که سرشان گرم کار بوده و وقتی برای انقلاب کردن نداشتهاند. شاید از همین طریق بتوانیم بفهمیم چرا اغلب این بورژواها و آشوبگرانی از طبقهٔ متوسط بودند که به چهرههای کلیدی انقلاب تبدیل شدند. اینها به «اندکی بیشتر» دسترسی داشتند و میتوانستند ماجراجوییهای انقلابیشان را تأمین کنند.
«رویای چپ» قطعاً جذاب است. شاید بیش از حد جذاب. عدالت اجتماعی، برابری و حتی انقلاب احتمالاً چیزی جز هجوم اعتیادآورِ انسانها به سوی تغییر دادن جهانِ نامطلوب نیستند. شاید به همین دلیل است که برای شورشگرانِ سرسختِ چپگرا تقریباً غیرممکن است که بتوانند دست از رویاهای اجتماعیشان بکشند و به عالم بیداری بازگردند. آنها نمیتوانند بپذیرند که واقعیت از چنگشان گریخته و ترجیح میدهند در جهان مأنوس خیالیشان، در حصار دیوارهایی از جنس اصطلاحات منسوخ[۴]archaic terminology و نِزاکت سیاسی[۵]political correctness پناه بگیرند.
در واقع هر چه فانتزی انقلابی جذابتر و متقاعدکنندهتر باشد، تمایل پیروان آن به رویارویی با واقعیت نیز کمتر میشود؛ حتی اگر فرض کنیم اصولاً قادر به چنین کاری هستند. این نابینایی به ما کمک میکند که شرح دهیم چرا ایدئولوژیِ چپِ غربی در این همه جبههٔ مختلف شکست خورده است. وقتی اقتصاد خدماتی[۶]service economy معرفی شد او در حال خیال بافتن بود و حتی وقتی ساخت و تولید صنعتی در جوامع غربی ناتوان و ضعیف شد نیز به خودش نیامد. آنجا که میبایست با فرهنگ سرمایهداری شرکتی[۷]corporate culture و تمرکز سرمایههای بزرگ و سرسپردگی به آنها مبارزه میکرد خمیازه کشید. وقتی تحصیلات عالی به کالایی تجملاتی تبدیل شد او چرت زد. همانطور که نهادهایش یکی پس از دیگری توسط سیاستهای هویتمحورانهٔ چپِ نو[۸]New Left Identitarian politics فتح و اشغال میشدند، چپ قطعاً در حال خوروپف کردن بود.[آ]مطمئن نیستم، اما فکر میکنم در اینجا منظور identity politics است و نه identitarian movement که مطالباتش به راست افراطی نزدیک است. م بنابراین چپ به جای این که نیرویی وحدتبخش باشد و همهٔ ما—مردمان کار، سیاهان، زنان، یهودیان، دگرباشان و غیره—را در کنار هم قرار دهد تا بتوانیم به نیرویی غیرقابلمهار علیه سرمایههای بزرگ تبدیل شویم، به عامل شکاف و تفرقه تبدیل شد و باعث شد که ما با هم بجنگیم. البته ما واقعاً نباید ایدئولوگها و فعالان چپ را مقصر بدانیم؛ چرا که ناتوانی در هماهنگکردنِ خود با واقعیت ایرادی تراژیک است که در ذاتِ فانتزیپرور چپ نهفته است.
اگر درست فهمیده باشم میتوانیم بگوییم که دقیقاً همین خصوصیتهای ذاتاً آرمانگرایانه و توهمآلود هستند که سیاستهای چپ را محکوم به شکست کردهاند. به طور خلاصه، آنچه رویاهای چپ را اینقدر جذاب میکند، همزمان مسئول توهمآلود و ناتوان بودن آن نیز است. اما آیا جور دیگری هم میشد باشد؟ چطور میشد این رویای آرمانشهری را برپا نگاه داشت؟ ظن من این است که سیاستهای چپ فقط وقتی شانس پیروزی دارند که بشریت کاملاً در مقابل «شرایط انسانی»[۹]The human condition قرار بگیرد.
اما «راست» چطور؟ اگر به نظر میرسد که «چپ» محکوم به شکست است، آیا راست اصولاً در هیچ زمینهای موفق بوده است؟ بر خلاف چپ که خواب او را برده است، راست توسط واقعیت و «عینیسازی»[۱۰]concretisation بلعیده شده است. در جهان سرمایهداری خشن، بیرحم و جهانیشدهای که در آن زندگی میکنیم ایدهٔ سنتاً محافظهکارانهٔ «بازارِ آزاد»[۱۱]laissez-faire اندیشهای سادهانگارانه، نوستالژیک، آرامشبخش و چه بسا شاعرانه به نظر میرسد.
اگر چپ را خواب برده، بیخوابی[۱۲]insomnia همچون یک بیماری جهانگستر به جان راست افتاده و با هوسرانیها و طمعهایش به عامل رشد نظم نوین جهانی تبدیل شده است. چطور کسی میتواند بخوابد، وقتی هنوز میتوان «پول» درآورد؟ این نکته را مارتین اسکورسیسی[۱۳]Martin Scorsese خوب فهمیده است. او در «گرگ والاستریت»[۱۴]The Wolf of Wall Street نشان میدهد که فرهنگ سوءاستفادهگر جنسی و مصرف کوکائین و آمفتامین دقیقاً در قلبِ موتور سرمایهداری آمریکایی قرار دارد. شاید این چنین آزمندیِ دیرپای را فقط به کمک مغزهای گیج، تحت تأثیر مواد[۱۵]drug-induced و شدیداً تحریکشده[۱۶]over-stimulated میتوان ادامه داد.
طرد کردنِ فانتزی، به معنای سرسپردن به امر عینی (یا اجازه دهید بگوییم در جستجوی «هستی» یا «جوهر» چیزها برآمدن) «راست» را در کنار فلسفهٔ آلمانی قرار میدهد. تلاش ایدئالیستهای آلمانی این بود که جوهر چیزها را دریابند. از نظرگاهِ فلسفیِ آلمانی پاسخِ پرسشِ «(جوهر) زیبایی چیست؟» را به کمک زیباییشناسی[۱۷]aesthetics میتوان داد و پاسخِ پرسشِ «(جوهر) بودن چیست؟» را با متافیزیک[۱۸]metaphysics. ایدئولوژیپردازان راست معمولاً به پرسشهایی نظیر «انسانها چیستند؟ ذات راستین آنها چیست؟ خاستگاه و هدفشان چیست؟» میپردازند. شاید مودتِ عمیقی که بین ایدئولوژی راست و فلسفهٔ آلمانی وجود دارد بتواند پیوستار[۱۹]continuum فکری و معنوی فلسفهٔ آلمانی و فاشیسم آلمانی را شرح دهد. همینطور شاید بتواند برای ما روشن کند که چطور مارتین هایدگر[۲۰]Martin Heidegger—یکی از مهمترین فیلسوفان هزارهٔ اخیر—برای مدتی، هر چند کوتاه، مجذوب جریان ناسیونال سوسیالیست[۲۱]National Socialist شده بود[ب]حزب نازی یا ناتزی در دوران آلمان هیتلری.
دلمشغولی شدید راست به ذات راستین چیزها همچنین میتواند تمایل آن به نوستالژی (حسرت گذشته) از یک سو و ایدئولوژیهای داروینی[۲۲]Darwinist ideologies از سوی دیگر را شرح دهد. ایدئولوژی راست را یک روز میتوان در خدمت توسعهگرایی و امپریالیسم به کار گرفت، و روز دیگر در خدمت صلحگرایی و انزواطلبی. ایدئولوژی راست گاهی طرفدار مهاجرپذیری است و آن را برای کسبوکار خوب میداند؛ اما میتواند موضع کاملاً معکوسی نیز بگیرد و بخواهد که برای حمایت از منافعش مرزها باید بسته شوند. راست میتواند عقلانیت لازم را در خدمت جنگ قرار دهد و میتواند بنیادی دیالکتیکی و «علمی» برای ظلم و سلطه دستوپا کند. راست گاه نزاع و درگیری را به خاطر «افزایش تقاضا» و «بازارهای رو به رشد» توجیه میکند و گاه در خدمت انتخاب کردنِ مردمی بر میآید که به بهای تنگتر شدن جا برای دیگران، به عرصهٔ زیست وسیعتری نیاز دارند.
راست نسبت به دورنمای تحرک اجتماعی[۲۳]social mobility شکاک است. برای متفکر راست، «برده» برده است چون ذاتِ حقیر او توسط عوامل مربوط به زیستشناسی، روانشناسی و فرهنگ مقدر شده است. چپها این نوع نگاهها را «ضدانسانگرایانه»[۲۴]anti-humanist و غیرقابلقبول مییابند. پاسخ چپ به این جبرگرایی ذاتمحورانه[۲۵]essentialist determinism طیف وسیعی از انتقادهای محیطی-مادی-فرهنگی و مطالعات پسااستعماری[۲۶]post-colonial studies است که نشان میدهند بردهها میتوانند خود را در نهایت آزاد سازند. و راست این باورِ چپها را با این پرسش به چالش میکشد که: «واقعاً؟»
Gilad Atzmon ↩
bread and butter ↩
futuristic social experiments ↩
archaic terminology ↩
political correctness ↩
service economy ↩
corporate culture ↩
New Left Identitarian politics ↩
The human condition ↩
concretisation ↩
laissez-faire ↩
insomnia ↩
Martin Scorsese ↩
The Wolf of Wall Street ↩
drug-induced ↩
over-stimulated ↩
aesthetics ↩
metaphysics ↩
continuum ↩
Martin Heidegger ↩
National Socialist ↩
Darwinist ideologies ↩
social mobility ↩
anti-humanist ↩
essentialist determinism ↩
post-colonial studies ↩