آئوکیگاهارا[۱]Aokigahara، جنگلی در نزدیکی کوهِ فوجی است که به این شهرت یافته که آدمها برای همیشه خود را در آن ناپدید میکنند. دریایی از شاخه و درخت که در اعماقِ خود دریچهای پنهان دارد که فقط به رویِ تبعیدیانِ خودخواستهٔ زمین باز میشود.
اما همهٔ راهها به آئوکیگاهارا ختم نمیشوند؛ دستِ کم نه به این سرعت. طی دو دههٔ اخیر، هر سال چیزی در حدود صد هزار ژاپنی، به دلایلی که معمولاً به شَرمساری ناشی از اشتباه یا شکست مربوط میشوند، خود را در بنبستی مییابند که آنها را ترغیب به ناپدید شدن میکند. آنها میروند، به جایی که هیچکس آنها را نشناسد. در زبانِ ژاپنی به این افراد johatsu میگویند، یعنی مردمانِ تبخیر شده.
به کجا میروند؟ لنا موژه[۲]Léna Mauger بیش از پنج سال روی این پدیدهٔ اجتماعی، که خیلی از ژاپنیها علاقهای به صحبت کردن دربارهاش ندارند، تحقیق کرده است. او میگوید علتِ اینکه این همه آدم در ژاپن تصمیم به ناپدید شدن میگیرند این است که میدانند جامعهٔ زیرپوستیِ دیگری در ژاپن وجود دارد که آنها را به خود راه خواهد داد: آنها به شهرهایی میروند که در هیچ نقشهای وجود ندارند. سانیا[۳]Sanya یکی از این شهرهایِ بینقشه است؛ کوخنشینی در حاشیههای توکیو که مقامات نامش را در دفترهایشان پاک کردهاند. در آنجا تبخیرشدهها جذبِ مافیای ژاپنی[۴]yakuza و انواع کارهای سیاه میشوند.
نوریهیرو[۵]Norihiro حدودِ ده سال است ناپدید شده. او برای خودش اسمِ جدیدی انتخاب کرده و در سانیا زندگی میکند. «بعد از این همه سال، قطعاً میتوانم به هویتِ گذشتهام بازگردم. اما نمیخواهم خانوادهام مرا در این وضع ببینند. به من نگاه کنید. من شبیهِ هیچ هستم. من هیچم. اگر فردا بمیرم، ترجیح میدهم کسی متوجه نشود.»
یوئیچی[۶]Yuichi کارگرِ سابقِ ساختمانی نیز در سانیا زندگی میکند. او ورشکست شده بود و دیگر نمیتوانست از عهدهٔ تأمینِ مخارجِ مادرِ بیمارش برآید. بنابراین از شدتِ شرم تصمیم به ناپدید شدن گرفت—ظاهراً بر اساسِ این سنتِ ژاپنی که انتحار را آبرومندانهترین راهِ پاک کردنِ شرمهایِ بزرگ میداند. «خیابان پر از آدم است. اما آنها دیگر وجود ندارند. ما اینجا خودمان را به آهستگی میکشیم.»
اما رنجِ خانوادهٔ فردِ تبخیر شده کمتر از خودِ او نیست. آنها به حدی از ناپدیدشدنِ عضوی از خانوادهشان شرمسار میشوند که در بسیاری از موارد حتی گم شدنِ او را به پلیس اطلاع نمیدهند. برخی در پی جستجو بر میآیند و از گروههایِ خصوصی ویژهای که تخصصشان یافتنِ افراد تبخیر شده است کمک میگیرند.
فرار کردن، پاک شدن، تبخیر شدن، از صفحهٔ رادارِ زمانه محو شدن؛ نه برای از نو آغاز کردن، بلکه به امیدِ یافتنِ امکانی برای ادامه دادن. تسلیمِ وسوسهای به قدمتِ تاریخ شدن؛ در آن لحظاتِ تحملناپذیری که زندگی بیش از حد به آدم سخت میگیرد، یا از آن بدتر، به شکلِ تحملناپذیری به او بیاعتنایی میکند.
داستانِ این افراد که به آهستگی خُرد میشوند؛ و جامعهای که گاه میتواند چنین بیرحم باشد، قلب را متأثر میکند. دیوید لاک در «حرفه:خبرنگار»[۷]The Passenger; Michelangelo Antonioni; 1975 قربانیِ زندگی پوچ و ازخودبیگانهاش شد. سلوچ را فقر برد و جایِ خالیاش را هم فقر پر کرد[آ]جای خالی سُلوچ؛ محمود دولتآبادی؛ ۱۳۵۸. اما دردِ شرمساری، از دردِ فقر و ازخودبیگانگی هم تحملناپذیرتر است و مثل سایه تا دورترینْ دوردستها همراهِ آدم میآید.
Aokigahara ↩
Léna Mauger ↩
Sanya ↩
yakuza ↩
Norihiro ↩
Yuichi ↩
The Passenger; Michelangelo Antonioni; 1975 ↩
آ) جای خالی سُلوچ؛ محمود دولتآبادی؛ ۱۳۵۸ ↩