مهار ستیزه‌ها توسط ممنوعیت‌ها

در یادداشت قبلی نوشتم که از نظر رنه ژیرار قابلیتِ رفتار بازنمودی (یا تقلیدی)[۱]mimetic باعث شد که انسان به تدریج از خویشاوندانِ انسان‌نمایِ خود متمایز شود. رفتار بازنمودی در حیوانات نیز وجود دارد، اما در انسان به شکل چشم‌گیری نیرومندتر است و در نتیجه غریزه‌ها دیگر نمی‌توانند آن را مهار کنند. به این ترتیب جوامع انسانی برای ایجاد نظم و ماندگاری باید راهی برای مهار رقابت‌ها و ستیزهای بازنمودی[۲]mimetic conflicts در درونِ خود بیابند. از نظر ژیرار آن چه انسان‌تبارانِ حیوان‌صفت را به انسان‌هایِ ذی‌فرهنگ تبدیل ساخته همین نیاز به مهارِ رفتارهایِ بازنمودی—به شیوه‌ای که از غریزه‌‌ها موثرتر باشد—بوده است. یعنی همهٔ فرهنگ‌های جهان به واسطهٔ تلاشِ تدریجیِ جوامعِ انسانی برای مهارِ رقابت‌ها و ستیزهایِ بازنمودی شکل گرفته‌اند.

چنان‌چه بپذیریم رفتارهای بازنمودی و تقلیدی در انسان‌ها بسیار نیرومندند،‌ باید این را هم بپذیریم که برخی از این رفتارها مالکیت‌طلبانه خواهند بود—در این‌جا کاری به رفتارهای به اصطلاح مثبتِ بازنمودی نداریم، چون این رفتارها به ستیزه ختم نمی‌شوند. بروز رفتارهای بازنمودیِ مالکیت‌طلبانه در کودکان (و حتی جانوران) واضح است: اگر ده اسباب‌بازیِ مشابه را پیش رویِ ده کودک قرار دهیم، به احتمال بسیار زیاد اسباب‌بازی‌ها همراه با درگیری و جنجال توزیع خواهند شد. تعدادی از کودکان برای تملک یکی از اسباب‌بازی‌ها با هم نزاع خواهند کرد و این نکته ارتباطی با مشابه بودن اسباب‌بازی‌ها ندارد، چرا که آن‌ها رفتار سایر کودکان را در انتخاب یک اسباب‌بازیِ مشخص تقلید می‌کنند که نزاع‌ برانگیز است. به تبع آن برخی هم به تقلیدِ رفتارِ ستیزه‌جویانهٔ دیگران خواهند پرداخت. این نوع درگیری‌های آشکار بین افراد بالغ رخ نمی‌دهد،‌ اما این به این معنا نیست که رقابت‌های بازنمودی بینِ آن‌ها وجود ندارد. در واقع بزرگ‌سالان حتی شدیدتر از کودکان درگیر چنین رقابت‌هایی هستند، اما آن‌ها عواقب نامطلوبِ چنین ستیزه‌هایی را می‌دانند (احتمالاً در کودکی آن را فهمیده‌اند) و سعی می‌کنند رفتارهای بازنمودیِ خود را مهار کنند—دستِ کم اشکال واضح و بی‌واسطه‌شان را. بخشِ قابل توجهی از آن چه به آن «ادب» می‌گوییم شامل رفتارهایی است که احتمالِ بروزِ رقابت‌های بازنمودی را کاهش می‌دهند. با این حال رفتارهای بازنمودی را نمی‌توان با موفقیت برای همیشه سرکوب کرد و این رفتارها دیر یا زود به صورت‌های دیگری بروز می‌کنند؛ فرضاً «مؤدب بودن» می‌تواند به موضوع یک رقابتِ بازنمودی تبدیل شود یا «به اندازهٔ کافی مؤدب نبودن» خود باعث ستیزه‌ شود. پس تا این‌جا شاهد دو فرایند مرتبط با یکدیگر هستیم: احتمالِ‌ بروزِ ستیزه‌های بازنمودی بین افراد یک جامعه و روش‌هایی که آن‌ها برای سرکوبِ این رفتارها در پیش می‌گیرند.

یادداشت قبلی با طرح این پرسش تمام شد که «این راه‌کارهای نخستین برای مهار رقابت‌ها و ستیزهای بازنمودی به چه شکلی بوده‌‌اند؟». یکی از مهم‌ترین و جهان‌شمول‌ترین این روش‌ها «حُرمت» یا «ممنوعیت»[۳]prohibition است.[آ]جالب است که واژهٔ حرمت هم به معنای احترام گذاشتن است و هم به معنایِ حرام و ممنوع بودن. این واقعیتِ انسان‌شناسیک را در نظر بگیرید: در همهٔ جوامع انسانی، چه قدیم و چه جدید، برخی کارها ممنوع هستند. همهٔ جوامع افرادی که با یکدیگر زندگی می‌کنند (اعضای خانواده، محله، شهر، …) را از اعمال خشونت بینِ خود منع می‌کنند، با این هدف که موقعیت‌ها یا رفتارهایی که ممکن است به بروزِ خشونتِ واقعی یا رقابتِ شدید بین افراد منجر شوند معدود و محدود باقی بمانند. به همین ترتیب می‌توانیم ریشه‌های مربوط به حُرمتِ قتل، دزدی، رابطهٔ جنسی خارج از ازدواج یا حتی زنای با محارم را درک کنیم. یک نمونهٔ دیگر نکوهیده بودن رفتارِ آشکارا تقلیدی است: شما نباید صحبت‌ها یا حرکت‌های دیگران را عیناً تکرار کنید. چنین کاری نه تنها عجیب بلکه بی‌ادبانه تلقی خواهد شد و به همین دلیل نیز طنزپردازان از آن بهرهٔ فراوان می‌گیرند. همین‌طور «ترس از آینه» و مرتبط دانستن آن با شیطان در برخی جوامع ابتدایی از این دست است. انسان و تصویرِ آینه‌‌ای‌اش همچون دو رقیب به نظر می‌رسند که یادآور رقابت‌های ستیزه‌جویانه افراد جامعه است. رقابتِ ستیزه‌جویانه افراد را به هم شبیه می‌کند. انسان ابتدایی به تفاوتِ بین دو رقیب نمی‌نگرد، بلکه روی شباهت‌های آن‌ها متمرکز می‌شود: همسان‌بودنِ اهداف و شیوه‌ها، متقارن بودنِ اطوارها و مانند آن. حتی از لحاظ زبانی نیز ارتباطی تنگاتنگ بین مفهوم رقابت و مفهوم تقارن آینه‌ای وجود دارد: دو رقیب رو در روی یکدیگر می‌ایستند، با هم می‌دوند، در دو سوی ساحل یک رودخانه مستقر می‌شوند و مانند آن. تصویرِ من در آینه یادآور شبیه‌ترین فرد به من است، یعنی رقیبِ من. پس من آینه که تجلی‌گر چنین بحرانی است را با شیطان مرتبط می‌دانم.

برخلاف جوامع جدیدتر که با استفاده از نهادهای قانونی و قضایی می‌توانند تا حد زیادی مانع از شیوع خشونت عریان در جامعه گردند،‌ جوامع ابتدایی هیچ راهی برای پرهیز از گسترش قتل و کشتار نداشته‌اند. قتل واکنشِ بازنمودیِ افراد را بر می‌انگیزد و خشونت مرگ‌بار در چرخه‌ای بی‌پایان تکرار می‌شود: کین‌خواهی باعث می‌شود که قاتل و انتقام‌گیرنده به هم شبیه شوند و به جُفت‌ یکدیگر[۴]double بدل گردند. در این حالت است که آن‌چه باعث ایجادِ تمایز[۵]differentiating بین آن‌ها می‌شود از میان می‌رود و آن‌ها دچار وضعیتِ نامتمایزی[۶]undifferentiating می‌گردند. فرهنگ پدیده‌ای است که باعثِ احساسِ تمایز بینِ افراد می‌شود، اما این تمایزها حینِ بروزِ بحران‌های بازنمودی فرومی‌پاشد و افرادِ ناهمگون به توده‌های همگون شبیه می‌شوند. در صورتِ بروزِ چنین بحران‌هایی بنیادِ زندگیِ اجتماعی به لرزه می‌افتد و جامعه باید راهی بیابد تا آرامش و قوام را مجدداً برقرار سازد؛ یعنی باید بتواند ستیزه‌ها و خشونت‌های بازنمودی را مهار کند و تمایز را بینِ اعضایِ جامعه برقرار سازد.

از نظر ژیرار همهٔ ممنوعیت‌ها به نوعی به ستیزه‌های بازنمودی مربوط می‌شوند. هدف ممنوعیت‌ها این است که هر آن چه بنیادِ زندگی اجتماعی را [از درون] تهدید می‌کند را از جامعه دور کند. زبانِ اسطوره‌ای تهدیدهای بیرونی و غیرقابل‌پیش‌بینی نظیر خشک‌سالی، سیل یا بیماری‌های همه‌گیر را با فروپاشیِ روابطِ بینِ انسانی و حرکتِ جمعی به سویِ خشونتِ فراگیر تقریباً یکی می‌داند. بالا آمدن آب، گسترشِ تدریجی خشک‌سالی و شیوعِ بیماری شباهتِ زیادی به شایع شدنِ خشونتِ ستیزه‌جویانهٔ بازنمودی (تقلیدی) دارند. بیشتر متفکران نوین پیدایی‌ دین‌های ابتدایی را به تأثیراتِ بلایای طبیعی و تلاش انسان برای معنا دادن به پدیده‌های طبیعی و کیهانی نسبت داده‌اند. ژیرار این را رد می‌کند، چرا که از نظر او دین موضوعی به مراتب زیربنایی‌تر در وجودِ اجتماعی انسان است و پیدایی آن را باید در تلاش برای غلبه بر خشونتِ بازنمودی جستجو کرد. او بروز بلایای طبیعی و تأثیر عمیق آن‌ها بر انسان‌های ابتدایی را انکار نمی‌کند، اما تأکید می‌کند که جوامع ابتدایی بروزِ این بلایا را در درجهٔ اول نتیجهٔ تخطیِ اعضایِ جامعه‌شان از ممنوعیت‌هایی که قرار است بحران (یعنی خشونتِ فراگیرِ بازنمودی) را از جامعه دور نگاه دارند می‌دانند. به گمانِ او درکِ چیستی و چگونگیِ پیدایی دین[۷]religion و تأثیرات انسان‌شناسیکِ آن‌ بسیار مهم است، ولی این کاری است که فلسفه نتوانسته از عهده‌اش برآید و ما را به درکِ دین نزدیک‌تر نکرده است. بنابراین باید در سویِ عکس حرکت کنیم، یعنی به جای این‌که سعی کنیم دین را به کمک فلسفه بفهمیم، فلسفه را در سایهٔ دین بازنگری کنیم.

اما ممنوعیت تنها روشِ انسان‌ها برای محدود نگاه داشتنِ خشونت‌های بازنمودی نیست. شیوهٔ مهم دیگر «آیین‌‌ها»[۸]rituals هستند که البته در تحلیلِ نهایی مجموعهٔ این دو روش (ممنوعیت و آیین‌) ساختار دین را تشکیل می‌دهند؛‌ البته ممنوعیت و آیین در چارچوبِ امرِ مقدس[۹]scared دین را می‌سازند. در یادداشت‌های بعدی دربارهٔ شیوه‌های بنیادی‌تری که جوامع به کمک آن خود را برابر خشونت‌های بازنمودی ایمن می‌دارند خواهم نوشت.


  1. mimetic 

  2. mimetic conflicts 

  3. prohibition 

  4. double 

  5. differentiating 

  6. undifferentiating 

  7. religion 

  8. rituals 

  9. scared 


  1. آ) جالب است که واژهٔ حرمت هم به معنای احترام گذاشتن است و هم به معنایِ حرام و ممنوع بودن. 

رنه ژیرار و انسان شدنِ انسان

با در نظر گرفتنِ نظریهٔ فرگشت[۱]theory of evolution تبدیل شدنِ تدریجی اجدادِ انسان‌‌تبارِ ما به انسانِ کنونی را انسانیزه شدن[۲]homonization می‌گویند. اما یکی از پرسش‌های مهم در انسان‌شناسی[۳]anthropology و جانورشناسی[۴]zoology این است که این فرایند چگونه صورت گرفت و چه شد که «حیوانِ فاقدِ فرهنگ» به «انسانِ ذی‌فرهنگ» تبدیل گشت؟ بسیاری از نظریه‌های موجود با تکیه بر حوزه‌های معرفتیِ مرتبط نظیر قوم‌شناسی[۵]ethnology یا کردارشناسی[۶]ethology دچار نوعی قطبیدگیِ نامطلوب می‌شوند.[آ]در فارسی معادل ethnology را مردم‌شناسی و نژادشناسی نیز آورده‌اند که به نظر من معادل‌های خوبی نیستند. واژهٔ یونانیِ ethnos به معنی قوم، قبیله، کاست، طبقه، ملت، مردم و اصولاً «گروهی از افراد که مدت‌ها در کنار هم زندگی می‌کنند» است. این جنبهٔ آخری در لفظِ «مردم» وضوح کمتری دارد و از این لحاظ مردم به معنای انسان anthrop نزدیک‌تر می‌نماید؛ یعنی مردم‌شناسی را می‌توان در ردیف انسان‌شناسی (anthropology) در نظر گرفت. از طرف دیگر، معادل «قوم» را دقیق‌تر از «نژاد» می‌دانم، چون ذهن را به سمت «نژاد» از آن‌گونه که در اصطلاحاتی نظیر «نژادپرستی» یا «تبعیض نژادی» وجود دارد نمی‌برد. خلاصه این‌که تا اطلاع ثانوی ترجیح می‌دهم قوم‌شناسی را به جای ethnology به کار ببرم. آن‌ها یا جنبه‌هایِ حیوانیِ انسان را کم‌اهمیت تلقی می‌کنند و انسان را به شکلی استثنایی از سایرِ حیوانات متمایز می‌کنند؛ و یا بر عکس، بر جنبه‌های حیوانی او تأکیدِ بیش از حد می‌کنند و قادر به توضیح تمایزهای ماهوی بین انسان و حیوان نیستند. این نوع نظریه‌ها به وضوح کامل نیستند. نظریهٔ کامل باید بتواند ضمنِ در نظر گرفتنِ ریشه‌هایِ فرگشتی انسان به مثابهِ حیوان، وضعیتِ منحصربه‌فردِ وی را به عنوان تنها موجود دارای فرهنگ—به معنایِ داشتنِ زبان، علم، هنر، دین، قانون، و …—شرح دهد. رنه ژیرار[۷]René Girard معتقد به داشتن چنین نظریه‌ای است. نظریهٔ او که «نظریهٔ بازنُمود [یا نظریهٔ محاکات یا نظریهٔ تقلید]»[۸]Mimetic theory نام دارد، علی‌رغم شاخ‌و‌برگ‌های گسترده‌اش دارای زیربنای ساده‌ای است. در این‌ یادداشت (و چند یادداشت دیگر) برخی از مهم‌ترین پیش‌فرض‌ها و نتایج آن را به زبانِ خودم می‌نویسم. برای سادگی در بسیاری از جمله‌ها عبارت‌هایی نظیر «از نظر ژیرار» را حذف می‌کنم.

ابتدا باید دربارهٔ مهم‌ترین مفهوم در نظریهٔ ژیرار، یعنی mimesis، صحبت کنم. در برخی منابع فارسی آن را «تقلید» ترجمه کرده‌اند که ذهن را به سمتِ imitation می‌برد. ژیرار تأکید می‌کند که علتِ این‌که از imitation استفاده نکرده این بوده که mimesis الگوهای متنوع و پیچیده‌ای را در بر می‌گیرد که از تقلیدِ محض فراتر می‌روند. بنابراین بهتر دیده از واژه‌ای جدید استفاده کند که اگر چه از نظر معنایی نزدیک به imitation است اما کمتر شناخته‌شده است. به همین ترتیب، فکر می‌کنم بهتر باشد به جایِ‌ معادل فارسی mimesis از واژه‌ای دیگر استفاده کنیم و اجازه دهیم «تقلید» معادل imitation باقی بماند. در ترجمه مطالبِ فلسفیِ یونان باستان mimesis را معمولاً «محاکات» ترجمه می‌کنند که فارسی‌شدهٔ واژهٔ عربی «مُحَاكَاة» به معنای بازگفتن، تقلید کردن، مشابه‌ چیزی شدن و شبیه‌سازی است. اما محاکات واژهٔ دشواری است و ظاهراً تأکید بیشتری بر تقلیدهایِ زبانی و ادبی دارد، بنابراین پیشنهاد من این است که به جای mimesis از «بازنُمود» استفاده کنیم. وجهی مهم از mimesis در بر گرفتنِ بازنماییِ (representation) پدیده‌هایی است که اگر چه در اصل تقلیدی هستند اما ممکن است به شکل‌های مختلفی ظاهر شوند؛ مثلاً تقلید می‌تواند مستقیم باشد (بازنماییِ یک چیز به گونه‌ای کاملاً شبیه آن) یا معکوس (بازنمایی یک چیز به گونه‌ای کاملاً متضاد با آن). معادلِ «بازنُمود» این وجوهِ بازنمایانهٔ مفهومِ mimesis را نیز در بر می‌گیرد. با این‌که اصراری بر معادلِ «بازنُمود» برای mimesis ندارم و محاکات نیز می‌تواند معادلِ مناسبی باشد، فعلن از معادلِ «بازنُمود» و واژه‌های مرتبطی نظیرِ «بازنمودی» (mimetic)، «بازنمود کردن» (mimic) و «mimicism» (بازنمودگرایی) استفاده می‌کنم.

از نظر ژیرار تقریباً همهٔ رفتارهای انسانی از طریق یادگیری شکل می‌گیرند و همهٔ انواعِ یادگیری مبتنی بر تقلید و بازنمود هستند. برای شناختِ انسان و این‌که چگونه برخی از انسان‌تباران انسان شدند، کافی است روی پدیدهٔ بازنمود دقیق شویم: انواعِ رفتارهایِ بازنمودی (رفتارهای تقلیدی)[۹]mimetic behaviour را در حیوانات و انسان‌ها مقایسه کنیم و سعی کنیم رفتارهای بازنمودی مختص انسان را متمایز گردانیم.

رفتارِ بازنمودی در همهٔ حیوانات به چشم می‌خورد، اما در برخی حیواناتِ فرگشته‌تر به مراتب نیرومندتر است و در انسان به اوج خود می‌رسد. بازنُمود (تقلید) اگر حولِ تملکِ یک «اُبژه» (شیٔ یا چیز)[۱۰]object باشد «رقابتِ بازنمودی» (رقابت تقلیدی یا رقابتِ محاکاتی)[۱۱]mimetic rivalry برمی‌انگیزد،‌ چرا که هر دو سوژه[۱۲]subject می‌خواهند آن اُبژه را به دست بیاورند، ولی آن اُبژه محدود است و نمی‌تواند در اختیار هر دو قرار بگیرد. به این ترتیب «ستیزِ بازنمودی» (ستیزِ تقلیدی یا ستیزِ محاکاتی)[۱۳]mimetic conflict شکل می‌گیرد. از آن جا که تواناییِ بازنمود در حیواناتْ ماهواً ضعیف‌تر از انسان است، رقابتِ بازنمودی و به تبعِ آن ستیزِ بازنمودیِ بینِ آن‌ها نیز ضعیف‌‌تر است و به راحتی توسطِ غریزه‌هایشان مهار می‌شود. به این ترتیب ستیزهای درون‌جمعیِ حیوانات هرگز از حدِ معینی شدیدتر نمی‌شود، در نتیجه اجتماع‌های حیوانی می‌توانند شکل بگیرند و دوام یابند. اما داستان در مورد انسان فرق می‌کند. طی فرایندِ فرگشت، گونه‌هایی از انسان‌تباران دارای مغزِ بزرگ‌تر و توان‌مندتر و در نتیجه قدرتِ بازنمودیِ روزافزونی شدند و به تناسبِ آن ستیزهای بازنمودیِ بینِ آن‌ها نیز شدت گرفت. اندک‌اندک‌ کار به جایی رسید که غریزه دیگر نمی‌توانست این ستیزهای بازنمودیِ نیرومند را مهار کند و بقاءِ اجتماع‌ها به خطر افتاد. با ناکارآمد شدنِ روزافزونِ غریزه‌ها برای مهار کردنِ ناآرامی‌های ناشی از رفتارهای شدیدِ بازنمودی، به سازوکار دیگری نیاز بود که بتواند بازنمودها، رقابت‌ها و ستیزهایِ درون‌جمعی را تخفیف دهد و مهار کند. از نظر ژیرار آن چه انسان‌تبارانِ حیوان‌صفت را به انسان‌هایِ ذی‌فرهنگ تبدیل ساخته همین نیاز به مهارِ رفتارهایِ بازنمودیبه شیوه‌ای که از غریزه‌‌ها موثرتر باشدبوده است. یعنی همهٔ فرهنگ‌های جهان به واسطهٔ تلاشِ تدریجیِ جوامعِ انسانی برای مهارِ رقابت‌ها و ستیزهایِ بازنمودی شکل گرفته‌اند.

اما این راه‌کارهای نخستین برای مهار رقابت‌ها و ستیزهای بازنمودی به چه شکلی بوده‌‌اند؟ اولین نشانه‌هایِ انسان‌شدنِ انسان‌تباران و پیدایی فرهنگ‌های بشری را با چه فرایندها و خصوصیت‌هایی می‌توان توصیف نمود؟ پاسخ ژیرار به این پرسش‌ها جالب و تکان دهنده است و در یادداشت‌های آتی درباره‌اش خواهم نوشت.


  1. theory of evolution 

  2. homonization 

  3. anthropology 

  4. zoology 

  5. ethnology 

  6. ethology 

  7. René Girard 

  8. Mimetic theory 

  9. mimetic behaviour 

  10. object 

  11. mimetic rivalry 

  12. subject 

  13. mimetic conflict 


  1. آ) در فارسی معادل ethnology را مردم‌شناسی و نژادشناسی نیز آورده‌اند که به نظر من معادل‌های خوبی نیستند. واژهٔ یونانیِ ethnos به معنی قوم، قبیله، کاست، طبقه، ملت، مردم و اصولاً «گروهی از افراد که مدت‌ها در کنار هم زندگی می‌کنند» است. این جنبهٔ آخری در لفظِ «مردم» وضوح کمتری دارد و از این لحاظ مردم به معنای انسان anthrop نزدیک‌تر می‌نماید؛ یعنی مردم‌شناسی را می‌توان در ردیف انسان‌شناسی (anthropology) در نظر گرفت. از طرف دیگر، معادل «قوم» را دقیق‌تر از «نژاد» می‌دانم، چون ذهن را به سمت «نژاد» از آن‌گونه که در اصطلاحاتی نظیر «نژادپرستی» یا «تبعیض نژادی» وجود دارد نمی‌برد. خلاصه این‌که تا اطلاع ثانوی ترجیح می‌دهم قوم‌شناسی را به جای ethnology به کار ببرم.