شهر چیست و کجاست؟ تعریفهای مختلف و گاه متناقضی از شهر وجود دارد، اما یکی از ملموسترین آنها توسط ریچارد سِنِت[۱]Richard Sennett ارائه شده که شهر را «اقامتگاهی انسانی میداند که در آن غریبهها با هم ملاقات میکنند.»[۲]Sennett, Richard. 1992. The Fall of Public Man. Reissue edition. New York ; London: W. W. Norton & Company. این یعنی شهر جایی است که در آن افراد غریبه قادرند در همان کسوتِ غریبهگی با یکدیگر ملاقات کنند؛ ملاقاتهایی که با همان سرعتی که آغاز میشوند پایان مییابند. در شهر، شأنِ غریبهها رعایت میشود؛ یعنی کسی با آنها مانند اقوام، دوستان و آشنایانش برخورد نمیکند. وقتی دو غریبه یکدیگر را میبینند، هیچ نقطهای در گذشته وجود ندارد که خاطرهای مشترک در آن متوقف شده باشد و حالا یادآوری، تکمیل یا ادامه دادن آن لازم باشد. هیچ قضاوت، شادی، اندوه یا روایت نیمهتمامی وجود ندارد که فضای ملاقات را از توقعِ کامل شدن یا تشریحِ خود لبریز کند. هیچ وسیلهای وجود ندارد که بتوان به آن تکیه زد و ادامهٔ مسیری که نیمی از آن قبلاً پیموده شده را پیمود.
ملاقاتِ غریبهها نوعی ناملاقات است؛ رخدادی بیگذشته و در بیشتر موارد بیآینده. در واقع توقع طرفین این است که چنین باشد؛ امیدشان این است که ملاقاتشان زیر سایهٔ آینده نباشد، به کلی از قیدِ آن رها باشد؛ داستانی باشد که قطعاً قرار نیست ادامه داشته باشد؛ فرصتی باشد که هر چه هست، از آغاز تا انتهایش، همین رخدادی است که اکنون و در همینجا رخ میدهد. این ملاقاتها درنگ و تالی ندارد؛ هیچچیزش به آینده موکول نمیشود؛ کار ناتمامی در آن وجود ندارد. همچون عنکبوتی که تارش را—دنیایش را—از عصارهٔ وجودِ خودش میتند و جز امتدادِ اندام خویش بر چیزی گام نمینهد، ملاقاتِ دو غریبه نیز رخدادی است که بر هیچچیز جز حرکتها، اطوارها و کلماتِ جاری بین ایشان متکی نیست. در ملاقاتِ دو غریبه فرصتی برای آزمون و خطا وجود ندارد، چرا که تجربهای است که برای اولین و آخرین بار رخ میدهد. همانطور که فرد نمیتواند به ملاقاتِ مجدد امید ببندد، نمیتواند از اشتباهاتی که حین ملاقات میکند نیز درس بگیرد. ملاقات غریبهها فرصتی یگانه است.
با در نظر گرفتن این تعریف به این نتیجه میرسیم که از شهرنشینان انتظار میرود که بتوانند همچون غریبهها رفتار کنند و با غریبهها ملاقات کنند. شهری بودن به معنای داشتنِ مجموعهٔ منحصربهفرد و پیچیدهای از مهارتهاست که سِنِت آن را «مدنیت»[۳]civility میخواند:
«مدنیت فعالیتی است که افراد را از یکدیگر مصون نگاه میدارد و در عین حال به آنها اجازه میدهد از همنشینی یکدیگر لذت ببرند. اساسِ مدنیت پوشیدگی و نقاب است. نقابها امکان معاشرتِ ناب را در جامعه فراهم میآورند، معاشرتی که افراد را از مقتضیاتِ مربوط به تواناییها و ناتوانیها، خوشیها و ناخوشیها و احساساتِ خصوصیشان جدا نگاه میدارد. هدفِ مدنیت این است که همچون سپری محافظ، دیگران را از مزاحمتِ فرد مصون دارد.»[۴]ibid. p.264
این هدف البته با این امید که دوسویه باشد دنبال میشود. اینکه مدنیت سپرِ محافظِ دیگران در مقابل مزاحمتِ فرد باشد فقط وقتی معنا دارد که فرد نیز بتواند چنین انتظاری را از دیگران داشته باشد. درست مثلِ زبان که پدیدهای فردی و خصوصی نیست، مدنیت—نزاکتِ مدنی—نیز به حریمِ خصوصی افراد محدود نمیشود. پیش از آنکه مدنیت بتواند در سطح فردی معنا یابد و ابراز شود، باید به واقعیتی اجتماعی بدل شده باشد. اگر بناست که افراد در یادگیریِ مهارتِ دشوارِ مدنیت بکوشند، شهر نیز باید مدنی باشد؛ یعنی بستر مناسبی برای تمرینِ مدنیت توسطِ افراد باشد.
اما مدنی بودنِ شهر یعنی چه؟ در درجهٔ اول یعنی فراهم بودن فضاهای مشترک برای افراد به مثابهِ شخصیتهایی عمومی؛ بیآنکه دیگران آنها را برای زدودن نقابشان تحت فشار قرار دهند، تشویق یا تمسخر کنند و در نتیجه آنها را ترغیب به رها کردن خود، بیانِ مکنونات قلبی، اعتراف به عواطف و افکار درونی و افشای رویاها و نگرانیهای پنهانشان کنند. علاوه بر این مدنی بودن شهر یعنی اینکه شهر در چشمِ ساکنانش همچون یک «خوبیِ همگانی»—«خوبیِ مشترک»[۵]common good—جلوه کند که قابل تقلیل به جمعِ اهدافِ فردی نیست. یعنی شهر همچون غایتی مشترک باشد که هیچ مقدار از تلاشهای فردی—هر چقدر هم بزرگ و باشکوه باشند—قادر به دستیابی به آن نیست؛ گونهای از زندگی باشد که واژهنامه، منطق و برنامهٔ کارِ متمایز و قائم بر خودش را دارد؛ موجودیتی باشد که گسترهاش طولانیتر، وسیعتر و غنیتر از هر سیاههٔ پرباری از دغدغهها و تمناهای شخصی افراد است. مدنی بودن شهر یعنی نقابِ عمومیِ افراد به معنای مشارکتِ مسئولانهٔ آنها در عرصهٔ عمومی و در راستایِ خوبیِ همگانی باشد؛ نه بیخیالی، کنارهگیری، و عقبنشینی؛ صرفنظر کردن از تعامل، مراوده و مشارکت؛ و در آسودگی تنهایی خویش رها شدن و تنها ماندن.
* درونمایهٔ این یادداشت بر اساس نوشتههای زیگمونت باومن است.[۶]Bauman, Zygmunt. 2000. Liquid Modernity. 2012 edition. Cambridge, UK : Malden, MA: Polity.