اخیراً آقای سیدمحمدِ بهشتی گفتگویی انجام دادهاند که تحتِ عنوانِ «مفهوم گمشدهٔ آرامش در معماری خانههای جدید» در روزنامهٔ همشهری منتشر شده است. کلِ گفتگو خواندنی است، اما به صورتِ خاص قسمتی از آن جالب بود که به معماریِ داخلی مربوط میشود. بحث به اینجا رسیده بود که با افزایشِ جمعیتِ شهرها، خانهها کمکم کوچکتر شدهاند و به همین دلیل امکانِ دسترسیِ افراد به پنجره و بام و آسمان کاهش یافته است؛ برخلافِ قدیمترها که ظاهراً فضایِ سکونتِ بیشتری در اختیارِ افراد قرار داشت و دسترسی به پنجره و آسمان نیز راحتتر بود:
نسبتی میان کیفیت و کمیت وجود دارد که مغایر با تصورات ماست. در خانهٔ بروجردیها و عامریها در کاشان چندین خانواده ساکن بودهاند و سهم هر کدامشان ۷۰-۸۰ متر بیشتر نبوده است. بروجردیها ثروتمند بودهاند، اما در فضای ۸۰ متری زندگی میکردهاند؛ پس این متراژ، مغایر کیفیت نیست. کیفیت و کمیت، تابع مستقیم هم نیستند؛ کیفیت، همان کمیت زیادی نیست؛ اگر اینگونه باشد، کیفیت را باید فقط در خانههای ویلایی تصور کرد. … ما در واقع داریم ۸۰ متر فضا را دور میریزیم. با تختگذاشتن داخل اتاق، دیگر نمیتوانیم وارد آن شویم؛ میز توالت هم میگذاریم و میگوییم رسم است. در چنین اتاقی فقط میتوان خوابید؛ هیچ کار دیگری نمیتوان کرد. در اتاق غذاخوری فقط میتوان غذا خورد. اما در فضای ۸۰ متری خانهٔ بروجردیها همه کار میشد کرد؛ با کمک مبلمان منعطف. رختخواب، سفره و… که بهراحتی جمع میشد و پهن میشد. ژاپنیها همان مبلمان منعطف را با تکنولوژی جدید مدرن کردهاند. کرسیهایشان را طوری طراحی کردهاند که جمع شود و بتوان به آن تکیه داد؛ به کیفیت پاسخ دادهاند. اما ما داریم فضا را به زبالهدان تبدیل میکنیم.
این نکتهٔ مهمی است که نگاهِ چندمنظوره و منعطفِ پیشینیانِ ما را در مقابلِ نگاهِ تکمنظوره و غیرمنعطفِ امروزی قرار میدهد. یک فضایِ منعطفِ ۸۰ متری که میتوان از آن بسته به نیاز برای دورهمی، بازی، میزبانی، غذاخوردن، مطالعه کردن و خوابیدن استفاده کرد، معادلِ شاید ۴۰۰ متر فضای غیرمنعطفِ تکمنظوره است.[آ]منظورم از «متر» همان «مترِ مربع» است. پس طبیعی است که اگر با نگاهِ غیرمنعطف در یک خانهٔ ۱۵۰ متری زندگی کنیم احساسِ کوچکی به ما دست میدهد؛ احساسی که از متراژِ فیزیکی فراتر میرود و به تصویری تبدیل میشود که از کیفیتِ نازلترِ تجربهٔ زندگیِ مدنی در ما شکل میگیرد.
اما ما اینکار را با «زمان» هم انجام میدهیم. آدمهایِ جدید دچارِ کمبودِ وقت مزمن هستند؛ چندان فرقی هم نمیکند در چه سنی باشند. محصلها برای بازی کردن و درس خواندن وقت کم میآورند؛ دانشجوها برایِ تحصیل و رفتوآمد و معاشرت و ورزش و تفریح و برنامهریزی برایِ زندگیِ آیندهشان وقت کم میآورند؛ بزرگترها هم برای کار و رفتوآمد و اموراتِ خانه و سروکلهزدن با بچهها و تفریحاتِ فردی و خانوادگی و ورزش و معاشرت و صلهٔ رحم وقت کم میآورند. متاسفانه بخشی از این وقتتنگی لازمهٔ زندگیِ جدید است؛ اما آیا بخشی از آن به خاطرِ نگاهِ غیرمنعطف و تکمنظورهٔ ما به زمان نیست؟ آیا وقتی رانندهٔ خودرویی هستیم که دو ساعت در ترافیکِ تهران ما را در خود محصور میکند، همان بلایی را بر سرِ زمان نیاوردهایم که با تبدیل کردنِ بخشی بزرگ از فضایِ خانه به جایی که فقط میتوان در آن خوابید بر سرِ مکان میآوریم؟ آیا این کار هم نوعی زبالهدانسازی از زمان نیست؟
نگاهِ منعطف و چندمنظوره به زمان در دنیایِ جدید چه کم و کیفی خواهد داشت؟ برخی از نمونههایِ سادهترش را میتوانم مجسم کنم: مثلاً کسی که رانندگی نمیکند و با مترو تردد میکند میتواند حینِ سفرهایِ شهری کتاب بخواند یا به آن گوش دهد. کسی که با دوچرخه یا پیاده سرِ کار میرود، لازم نیست زمانِ مجزایی را به ورزش کردن در باشگاه اختصاص دهد؛ کسی که فیلمها یا نوشتههایِ موردِ علاقهاش را به زبانِ انگلیسی یا عربی تماشا یا مطالعه میکند، نیازی نیست زمانِ مجزایی را به خواندنِ زبان اختصاص دهد. از این دست مثالها بسیار میتوان زد.
شاید بتوان نظیرِ این نگاه را به نوعی رویکردِ فلسفی در حوزهٔ عمومی نیز تعمیم داد: انواعِ رویهها و سیاستها در تحقیق، آموزش، مدیریت و نظایرِ آن میتوانند از نگاهِ منعطف و چندمنظوره به مسائل بهرهمند شوند. به واقع ما هنوز خیلی از مشقهایمان را ننوشتهایم؛ و آنچه پیش از این نوشته شده را نیز به آموزهٔ معناداری برایِ زندگیِ معاصرمان تبدیل نکردهایم. تا وقتی یاد نگیریم چطور زندگیِ فردی و اجتماعیمان را در بستری چندمنظوره و منعطف سازماندهی کنیم و کیفیت و گشودگیِ نهفته در مفاهیمی مثلِ «جا» و «وقت» را احیاء کنیم، همیشه از جایِ تنگ، وقتِ تنگ، شهرِ تنگ و زندگیِ تنگ خواهیم نالید و در حسرت خواهیم سوخت.
آ) منظورم از «متر» همان «مترِ مربع» است. ↩