شب است. شما مسافرِ یک کشتیِ تفریحی بسیار مجلل هستید که جایی در اقیانوس با یک کوهِ یخیِ عظیم برخورد کرده است. در عرشههایِ پایینتر آب در حالِ ورود به بدنهٔ کشتی است و انبارها و موتورخانه به تدریج لبریز از آب میشوند. کشتی به شکلِ محسوسی کج شده، اما هنوز به هیچکس آسیبی نرسیده است. شما متوجهِ خطرِ غرقشدنِ کشتی هستید، بنابراین جلیقهٔ نجاتتان را میپوشید و به سمتِ محلی که قایقهایِ نجات قرار دارند راه میافتید. در همین حال، دوستتان شما را میبیند و میگوید: «دیوانه شدهای؟! اگر کشتی را ترک کنی، مسافرِ دیگری اتاقِ گرانقیمتت را اشغال میکند و همهٔ غذاها و نوشیدنیهایی که پولشان را پرداخت کردهای نصیب او خواهد شد. با من به کافهٔ کشتی بیا تا دمی خوش باشیم.»
آیا شما، آنطور که دوستتان میگوید، دیوانه شدهاید؟ یا برعکس، خودِ اوست که دچار خطای فاحشی در ارزیابی شرایط شده است؟
اگر کشتی واقعاً در حالِ غرق شدن باشد، شما دیوانه نیستید. اما چرا مسافرانِ کشتیِ در حالِ غرق شدن ممکن است رفتن به کافه را به نجات ترجیح دهند؟ شاید آنها از خطری که کشتی را تهدید میکند بیاطلاع هستند. علاوه بر این، آنها به کشتی وابسته هستند و ترکِ وابستگی دشوار است. امنیتِ مسافران در گرو سالم بودن بدنهٔ کشتی، موتور سالم، ناوبری مناسب و سوخت و آذوقهٔ کافی است. مجموعهٔ اینها نه تنها مسافران را از غرق شدن دور میدارند، بلکه او را به مقصد میرسانند. این وابستگی دارای مزایای واقعی و مهمی است، اما یک نقطهٔ ضعفِ بزرگ نیز دارد: اگر سیستمی که به آن تکیه کردهاید دچارِ اختلال شود و شما گزینهٔ دیگری جز آن نداشته باشید، وابستگیتان میتواند مرگبار باشد.
جان مایکل گریر[۱]John Michael Greer تمدنِ معاصرِ صنعتی را شبیهِ آن کشتی میداند. اوضاعِ آن به هیچ عنوان پایا نیست و بیتوجهی به این نکته و تلاش برای ادامهٔ وضعِ موجودِ آن همانقدر پرهزینه است که مسافرانِ کشتیِ در حالِ غرق به جایِ خروج از آن ترجیح دهند در کافهٔ کشتی خوش باشند. البته میتوان مدتی کوتاه در کافهٔ کشتیِ خوش بود، اما کسانی که در آن شبِ پرماجرا به این خوشیِ زهرآگین پشت میکنند و سراغِ قایقهایِ نجات میروند وضعِ بهتری خواهند داشت.
دلایلِ ناپایاییِ تمدنِ صنعتی کدامند؟ این دلایل متعددند؛ اما یکی از مهمترین آنها وابستگی به انرژی متراکم و ارزان نفت، گاز و زغالسنگ است؛ نظیرِ قندی که سلولهایِ بدن را زنده نگاه میدارد. اینها منابع محدودی هستند که طی میلیونها سال شکل گرفتهاند ولی استخراجِ آنها کم و بیش تابعِ منحنیِ هوبرت[۲]the Hubbert curve است؛ یعنی منحنی صعودی استخراج آنها در نقطهای به اوج میرسد و از آن پس روند نزولی در پیش میگیرد. به نظر میرسد که ما امروز کم و بیش در این نقطهٔ اوج قرار داریم، یا به آن نزدیک هستیم. این یعنی نیمهٔ دمِ دست، باکیفیت و ارزانِ منابعِ فسیلی را مصرف کردهایم و از این به بعد سر و کارمان با نیمهٔ دشوارتر، کمکیفیتتر و گرانتر آنهاست. منابعِ تجدیدناپذیرِ دیگر—نظیر اورانیوم یا زغالِ سنگهای با درجهٔ خلوص پایین—در مقایسه غیرمتراکمتر، پراکندهتر، آلودهتر و در مجموع گرانتر هستند.[آ]در اینجا منظورم از «ارزان» یا «گران» هزینهٔ واقعی است—یعنی هزینهٔ استخراج، پالایش و توزیع منابع انرژی با در نظر گرفتنِ همهٔ اثراتِ جانبیِ آنها. هزینهٔ واقعی را نباید با هزینهٔ مالیِ حاملهای انرژی در بازارهای جهانی یکی دانست؛ هزینهٔ مالی عمدتاً منعکس کنندهٔ مناسبتهای بازار و سیاستهایِ کشورهای مختلف جهان است و شاملِ بسیاری از اثراتِ جانبی نمیشود. البته در بلندمدت، هزینههای واقعی به شیوههایِ مختلف خود را بر اقتصاد تحمیل میکنند. منابع تجدیدپذیر نظیرِ آب و باد و آفتاب و زیستتوده در اختیار ما قرار دارند، اما به واسطهٔ پراکندگی زیاد و تراکم اندکشان نرخِ بهرهبرداری از آنها آهسته است و ارزان هم به دست نمیآیند. همجوشی هستهای هم به واسطهٔ پیچیدگی زیادش چشمانداز روشنی ندارد و احتمالاً هرگز به مرحلهٔ تولید انبوه اقتصادی نخواهد رسید.
در چنین وضعیتی، بدترین کاری که تمدن صنعتی میتواند انجام دهد افزایشِ مصرفِ انرژی است—خواه تجدیدناپذیر یا تجدیدپذیر باشد؛ کاری که بحرانِ آنرا عمیقتر و خطرناکتر میکند. ما به سرعت در حالِ نزدیک شدن به وضعیتی هستیم که بخشهایی از اقتصادِ صنعتی—بنا به جبرِ اقتصادی—بدون انرژی میمانند و میمیرند؛ وضعیتی که بیشباهت به وضعِ آن کشتی در حال غرق نیست. راه مناسب البته انتخاب مسیر دشوارتر و ایجاد گزینههایِ دیگر است. اما این مهم حاصل نمیشود، جز از طریق اتخاذ شیوههایی از زندگیِ فردی و اجتماعی که وابستگیِ به مراتب کمتری به انرژی—و سایرِ منابع که فراهم کردنِ آنها نیز خود نیازمندِ انرژی است—داشته باشند. اما اینکار ساده نیست، چون ما به تمدنِ صنعتی وابسته هستیم. مادامی که این تمدن خوب کار کند این وابستگی مشکلی ایجاد نمیکند؛ اما حال که این کشتی در حال غرق شدن است، راهِ دشوارترِ نجات و دل به قایق نجات سپردن بر راهِ آسانِ نشستن در کافهٔ کشتی و تظاهر به عادی بودنِ اوضاع ارجحیت دارد. اینجا باید دل از وابستگی کند و به دریا زد. افراد و جوامعی که چنین راهِ دشواری را جدی بگیرند آسیب کمتری خواهند دید. به موقع سوار قایقهای نجات شدن به معنای رسیدن به هیچ ساحلی نیست؛ اما از غرق شدن بهتر است.
آ) در اینجا منظورم از «ارزان» یا «گران» هزینهٔ واقعی است—یعنی هزینهٔ استخراج، پالایش و توزیع منابع انرژی با در نظر گرفتنِ همهٔ اثراتِ جانبیِ آنها. هزینهٔ واقعی را نباید با هزینهٔ مالیِ حاملهای انرژی در بازارهای جهانی یکی دانست؛ هزینهٔ مالی عمدتاً منعکس کنندهٔ مناسبتهای بازار و سیاستهایِ کشورهای مختلف جهان است و شاملِ بسیاری از اثراتِ جانبی نمیشود. البته در بلندمدت، هزینههای واقعی به شیوههایِ مختلف خود را بر اقتصاد تحمیل میکنند. ↩