در سال ۲۰۰۳ آمریکا و برخی از متحدانش به بهانهٔ سلاحهای کشتار جمعی عراق—و بهانههای دیگر—به این کشور حملهٔ نظامی کردند که به سرنگونی رژیم صدام حسین و اشغال این کشور انجامید. کریستوفر اندرو در بخشهایی از کتابِ خود به نامِ «تاریخچهٔ جاسوسی»[۱]Andrew, Christopher. The Secret World: A History of Intelligence. New Haven, CT: Yale University Press, 2018. به بازجوییهایی که نیروهای آمریکایی بلافاصله بعد از دستگیری وی انجام دادند اشاره میکند که بخشی از جهانبینی و نگرشِ صدام حسین را—آنطور که این نویسنده تفسیر میکند—نشان میدهد.
نیروهای اشغالگر انتظار دستگیری صدام را نداشتند، بلکه باور عمومیشان این بود که صدام یا حینِ جنگ کشته میشود، یا خودکشی میکند. بنابراین، وقتی در دسامبر سال ۲۰۰۳ صدام را با آن ظاهرِ غبارآلوده و ژولیده در پناهگاهی زیرزمینی یافتند برنامهٔ آمادهای برای بازجویی وی نداشتند. بازجویی که زبان عربی بداند در دسترس نبود و چند روز بعد، عاقبت یک مأمور سازمان سیا به نام جان نیکسون[۲]John Nixon که عربی نمیدانست—همراه با یک مترجم—اولین بازجوییها را از صدام انجام داد. نیکسون معتقد بود که اشتباه بزرگی رخ داده، چرا که «هر کسی که کوچکترین تجربهای در بازجویی داشته باشد میداند که ۲۴ تا ۴۸ ساعت نخست پس از دستگیری اهمیتِ ویژهای دارد. به این دلیل که زندانی هنوز تحتِ تأثیرِ شوکِ ناشی از دستگیری قرار دارد و تغییرِ ناگهانی محیط و شرایطِ بازداشت ممکن است او را به افشای اطلاعات ذیقیمت ترغیب کند» و از نظر نیکسون این فرصت از دست رفته بود. به هر حال، وقتی صدام برای اولین بازجویی حاضر شد، دیگر شباهتی به آن موجودِ ژولیدهٔ اولیه نداشت، بلکه اصلاح کرده بود، از شوکِ اولیه در آمده بود و تا حد قابل توجهی اعتماد به نفسِ خود را باز یافته بود. وقتی نیکسون از او دربارهٔ مخفیگاهِ سلاحهای کشتار جمعی پرسید، پاسخش این بود: «شما من را پیدا کردید. چرا نمیگردید تا آن سلاحهای کشتار جمعی را نیز بیابید؟» نتیجهای که نیکسون از این بازجوییها گرفت این بود که واشنگتن «درکِ ضعیفی از شیوهٔ نگرشِ صدام به جهان داشت.» صدام اگر چه در امورات داخلی دارای کاریزما و مهارتهایی ویژه بود، اما از نظر نیکسون سوادِ اندکی داشت و درکش از مناسبتهایِ بینالمللی گیج و مغشوش بود.
دو ماه بعد از دستگیری صدام، بالاخره وی توسط کسی که زبان عربی میدانست مورد بازجویی قرار گرفت: مأمورِ ویژهٔ افبیآی به نامِ جورج پیرو[۳]George Piro. صدام به سرعت به پیرو علاقه نشان داد؛ در حالیکه پیرو به دروغ به صدام گفته بود که شخصاً به جورج بوش گزارش میدهد. حین این بازجوییها، پیرو نیز همچون نیکسون به این نتیجه رسید که «ما چقدر دربارهٔ صدام کم میدانستیم، و او چقدر کم دربارهٔ ما میدانست.» از نظر پیرو، واشنگتن باید از تاریخ درس میگرفت و به این نکته توجه میکرد که رهبران خودکامهٔ متعددی وجود داشتهاند که عقاید و باورهایشان با منطقِ متعارف در تضاد بوده است. در آستانهٔ جنگِ جهانی دوم، احتمالاً هیچ کدام از تحلیلگران یا رهبران سیاسی غرب شناختِ کافی از ذهنیتِ استالین نداشتند و نمیدانستند که از نظر او حذفِ تروتسکی، که از تبعیدگاهش در مکزیک حقیقاً نمیتوانست خطری را متوجهِ مسکو کند، به مراتب مهمتر از گردآوری اطلاعاتِ جاسوسی دربارهٔ نیتها و برنامههای هیتلر بود؛ در حالیکه رژیمِ نازی بزرگترین خطری بود که از زمان ناپلئون به این سو روسیه را تهدید کرده بود. همین طور، در میانهٔ جنگ هیچکدام از غربیها درک نکردند که هیتلر حاضر بود منابع زیادی را از جبهههای حساسِ شرقی بردارد و به برنامههای تصفیهٔ قومی یهودیان اختصاص دهد. شاید صدام نیز منطق غیرمتعارفی داشت و چه بسا از این اصل عمومی تبعیت میکرد که بهترین استراتژی غیرقابلِ پیشبینی بودن است. به هر حال او به وضوح به بازجوییهاش گفت که «به هیچ وجه بزرگیِ طوفانی را که در پیش بود درک نکرده بود.» او خودش را متقاعد کرده بود که «آمریکاییها احتمالاً زمینگیر خواهند شد، یا اینکه جامعهٔ جهانی که تمایلی به دیدن خشونت و کشتار ندارد آنها را متقاعد به خاتمهٔ جنگ میکند… یا سازمان ملل وارد عمل میشود و آتشبس اعمال میکند.»
حدود دو سال بعد، گزارشی دربارهٔ سازوکارِ درونی رژیم صدام تهیه شد که نسخهٔ غیرمحرمانهٔ آن تحتِ عنوان «توهماتِ صدام»[۴]Saddam’s Delusions منتشر گردید. برای تهیهٔ این گزارش علاوه بر مصاحبه با دهها رهبر سیاسی و فرماندهٔ دستگیر شدهٔ عراقی، هزاران سند دولتی مربوط به سطوحِ مختلف رژیم نیز بررسی شده بود. در ۶ آوریل ۲۰۰۳، یعنی ۲۴ ساعت قبل از ورود نیروهای آمریکایی به بغداد، وزارت دفاع عراق به نیروهایش گفت: «وضعیتِ نیروهای ما عالی است» و از کارمندان و فرماندهانش خواست که «دربارهٔ تواناییهای دشمن اغراق نکنند.» محمد سعيد الصحاف، سخنگوی صدام و وزیرِ اطلاعات وی در آخرین کنفرانس مطبوعاتی خود در ۸ آوریل ۲۰۰۴ و در حالیکه تانکهای آمریکایی در چند صد متری بودند مدعی شد که «نیروهایی آمریکایی در آستانهٔ تسلیم شدن» هستند. «پروژهٔ دیدگاههای عراقیها»[۵]Iraqi Perspectives Project که توسط ارتش آمریکا انجام شد چنین نتیجه گرفت که «شواهد به وضوح نشان میدهند که صدام و نزدیکانش عملاً آنچه دستگاهِ پروپاگاندِ خودشان تولید میکرد را باور داشتند.» ناتوانی صدام در رویارویی با شکستِ محتومش دو دلیل داشت. دلیل اول به شخصِ خودش بر میگردد و اینکه او مهارت بسیار زیادی در خودفریبی داشت و به آن خو گرفته بود، تا حدی که حس واقعبینیاش شدیداً مخدوش شده بود. دلیل دوم به ترسِ زیردستانِ واقعبینترش از گفتنِ صریحِ «حقیقت ناخوشایند» مربوط میشود. از نظرِ نویسندهٔ کتاب، هر دوی این خصوصیتها در رهبران خودکامهٔ گذشته شایع بوده، چرا که آنها نیز مانند صدام مشتی چاپلوسِ ترسو پیرامون خود جمع کرده بودند.
اما پرسشی که ذهنِ آمریکاییها را مشغول کرده بود این بود که چرا صدام نسبت به ارایهٔ شواهدِ قانع کننده مبنی بر نداشتنِ برنامهٔ تولید یا نگهداری سلاحهای کشتار جمعی به ناظران بینالمللی آنقدر کُند و با اکراه عمل کرد. از نظر نویسندهٔ کتاب، دولتها و سازمانهای اطلاعاتی غربی نفهمیده بودند که صدام بیش از آنکه از حملهٔ آمریکا بترسد، نگران حملهٔ نظامی توسط ایران بود. پس از چهارماه، عاقبت صدام پاسخ این سوال را به بازجویش داد. به نقل از پیرو «صدام حسین بیشتر نگران بود که ایران متوجهِ نقاط ضعفِ عراق نشود و کمتر نگرانِ عواقبِ ناشی از امتناع از ورودِ مجدد بازرسان سازمان ملل به عراق و به دنبالِ آن حملهٔ آمریکا به این کشور بود. از نظر او بازرسان سازمان ملل به ایرانیها نشان میدادند که کجا میتوانند بیشترین ضربه را به عراق وارد کنند.» خلاصه اینکه صدام تا چندی پیش از حملهٔ آمریکا به عراق، خطرِ ایران را به مراتب بیشتر از خطر آمریکا میدید و به همین دلیل از همکاریِ مجدد با بازرسان سازمان ملل خودداری نمود.