کرگ موری: بازاندیشی اوکراین

آقای کرگ موری دیپلمات ارشد سابق بریتانیا که به خاطر اعتراض به سیاست‌های دولت متبوع خود در دوران جنگ علیه ترور از کار برکنار شد شخصیت ممتاز و شناخته‌شده‌ای در عرصهٔ رسانه و فعالیت منتقدانهٔ سیاسی و اجتماعی است و برای من نیز در شمار افرادی است که آن‌ها را به عنوان مرجع تحلیلی دربارهٔ مهم‌ترین رویدادهای جهان دنبال می‌کنم [البته با حفظ فاصلهٔ انتقادی]. ایشان اخیراً یادداشتی منتشر کرده که به خاطر اهمیت موضوع و محتوای آن بخش‌هایی از آن را در این‌جا ترجمه می‌کنم. قصد من ترجمهٔ کامل متن ایشان نیست. صرفاً می‌خواهم برخی از مهم‌ترین نکات آن را به مخاطبان فارسی‌زبان منتقل کنم. پیشنهاد من این است که چنان‌چه امکانش را دارید متن کامل را به انگلیسی مطالعه کنید.

کرگ موری: بازاندیشی اوکراین؛ پوتین و راز هویت ملی

نسل‌کشی در غزه—یا دقیق‌تر بگویم حمایت فعالانه و عملی قدرت‌های اصلی ناتو از نسل‌کشی در غزه—من را به ارزیابی مجدد دیدگاه‌هایم دربارهٔ اوکراین وادار ساخت به گونه‌ای که اکنون نگاه من همدلی بیشتری با روایتِ روسیه دارد. به صورت خاص، من نسبت به این استدلال که قدرت‌های غربی ممکن است از قتل‌عام و پاک‌سازی قومی مردم دونباس حمایت کنند (آن هم توسط نیروهایی که شامل افراد تحت تأثیر ایدئولوژی نازی نیز شامل می‌شدند) بی‌اعتنا بودم و رویکرد من در قبال این موضوع خودپسندانه بود. همان قدرت‌هایی که به اوکراین اسلحه و پول می‌دهند امروز به نیروهای برتری‌پندار اسرائیلی برای نسل‌کشی در غزه پول و اسلحه می‌دهند. تردیدی نیست که باور من به نوعی شایستگی و آبرومندی درون‌زاد و اساسی در تشکیلات سیاسی غربی ساده‌لوحانه بوده است. من [از همهٔ مخاطبانم] عذرخواهی می‌کنم.

[آقای موری در ادامه توضیح می‌دهد که ایشان هنوز حملهٔ روسیه به اوکراین را اقدامی غیرقانونی می‌داند و دلایلی برای این موضع خویش ذکر می‌کند. از نظر ایشان قانون رابطهٔ مستقیمی با اخلاق یا عدالت ندارد و در نتیجه ممکن است اقدامی از لحاظ عدل یا اخلاق قابل دفاع باشد، اما مطابق چارچوب‌های قانونی موجود نباشد.]

دلایل حملهٔ روسیه به اوکراین واضح هستند. نگرانی نسبت به گسترش‌گرایی ناتو و استقرار تجهیزات نظامی تهاجمی در نزدیکی و پیرامون روسیه. کودتای اوکراینی در سال ۲۰۱۴. عاصی شدن از سوءنیت اوکراینی‌ها و نادیده گرفتن معاهده‌های مینسک. ادامه‌ یافتن کشتار مردم روس‌زبان در دونباس به واسطهٔ گلوله‌باران این منطقه. محدود کردن زبان روسی، آیین مسیحیت ارتودوکس روسی، و اصلی‌ترین حزب مخالف طرفدار روسیه فکت‌های ساده‌ای هستند.‌ من همیشه این فکت‌ها را تأیید کرده‌ام. اما تا قبل از مشاهدهٔ اشتیاق مثبت رهبران دولت‌های غربی در قبال قتل‌عام در غزه هنوز متقاعد نشده بودم که این موضوعات را نمی‌توان از طریق دیپلماسی و مذاکره حل کرد. اما اکنون و در سایهٔ اطلاعات جدید، در این دیدگاهم بازنگری کرده‌ام و چنین می‌اندیشم که اقدام پوتین در حمله به اوکراین موجه بود (justified).

هیچ‌کدام از استدلال‌های بالا جدید نیستند. اما موضوع این است که پیش از این من باور نمی‌کردم که غرب می‌تواند پشتیبان‌گر حملهٔ گسترده به دونباس و پاک‌سازی قومی و نسل‌کشی در این منطقه توسط نیروهای تحت فرمان ملی‌گرایان تندروِ اوکراینی با استفاده از تجهیزات نظامی غربی باشد. من فکر می‌کردم «غرب» متمدن‌تر از آن باشد که چنین کند. اما حالا باید با این واقعیت رویارو شوم که من دربارهٔ سرشت قدرت‌های ناتو اشتباه کرده بودم. به واقع اگر پوتین چنین اقدامی نمی‌کرد، ما به راستی شاید شاهد قتل‌عام و پاک‌سازی قومی [مردم دونباس توسط نیروهای اوکراینی با حمایت غرب] می‌بودیم.

[آقای موری در ادامه به نکات مهمی دربارهٔ‌ هویت ملی در اوکراین و چندین کشور دیگر در جهان اشاره می‌کند که در کنار پیشنهادهایی که برای پایان بخشیدن هر چه سریع‌تر به جنگ در اوکراین می‌دهد تکمیل‌کننده و تعمیق‌کنندهٔ بحث بالا هستند.]

کرگدن سیاست‌مدار

در سال ۱۹۵۹ اتفاق عجیبی در کشور برزیل رخ داد. در انتخابات شورای شهر سائو پائولو بیش از ۵۰۰ نامزد قرار بود برای کسب ۴۵ کرسی با یکدیگر رقابت کنند. یک نفر گفت «اگر یک کرگدن انتخاب کنیم بهتر از انتخاب یک انسان ابله و بی‌خاصیت است.» بسیاری از مردم هم دقیقاً همین کار را کردند.[۱]Times, Special to The New York. “Rhino Takes Brazilian Election Victory With Aplomb.” The New York Times, October 9, 1959, sec. Archives. https://www.nytimes.com/1959/10/09/archives/rhino-takes-brazilian-election-victory-with-aplomb.html.

در آن روزها باغ وحش جدیدالتأسیس سائو پائولو میزبان کرگدنی به نام کاکارِکو[۲]Cacareco بود. کاکارِکو ماده‌‌کرگدنی چهار ساله، درشت، خپل، با اعتماد به نفس و محبوب بود. او را از باغ وحش ریو دو ژانیرو آورده بودند تا به بازگشایی باغ وحش سائو پائولو کمک کند. اما چند وقتی بود که روزنامه‌های ریو خواستار برگشتن او شده بودند و کاکارِکو هم کم‌کم‌ خودش را برای رفتن به خانه آماده می‌کرد. در همین گیر و دار بود که ایدهٔ نامزد شدن کاکارِکو مطرح شد و به سرعت گسترش یافت. سطح شهر پر شد از برگه‌هایی که نام کاکارِکو رویشان نوشته شده بود، همان‌طور که جملات قصار و شعارهای انتخاباتی او به سرعت روی دیوارهای شهر نقش بست. مدیر باغ وحش سائو پائولو صادقانه سعی کرد مردم را از این کار منصرف سازد: «این حیوان زشت و ابله است. مغزش توی یک فندق برزیلی جا می‌شود.» اما این دقیقاً‌ همان چیزی بود که برخی از رأی دهندگان دنبالش بودند. به چشمِ آن‌ها این جانور درشت و نخراشیده شایسته‌تر از نامزدهای موجود بود. این بود که موقع شمارش رأی‌ها معلوم شد که نام کاکارِکو روی حدود صد هزار برگهٔ رأی نوشته شده است.

کاکارِکو پیروز مطلق انتخابات بود. هیچ‌کدام از نامزدهای یازده حزب شرکت کننده در انتخابات این‌قدر رأی نیاورده بود. نفر بعد از او فقط ده هزار رأی آورده بود. یکی دیگر از نامزدها کمی بعد از انتخابات خودکشی کرد و شایع شد که علت آن ناتوانی او در تحمل شکست مفتضحانهٔ سیاسی از یک حیوان بوده است. طبیعی است که مقامات ناظر بر انتخابات نه نامزدی کاکارِکو را به رسمیت شناختند و نه پیروزی‌اش در انتخابات را و همهٔ رأی‌های او را ممتنع[۳]Abstention و در نتیجه بی‌تأثیر اعلام کردند.[۴]George De Carvalho. “Rhino Horns in on a Brazilian Election.” LIFE Magazine, October 19, 1959. با این حال پذیرش این شکست تحقیرآمیز برای سیاست‌مداران شهر بسیار دشوار بود. برخی رأی‌ آوردن کاکارِکو را به نیروهای شیطانی و منافع پنهان نسبت دادند. اما سیاست‌مداران جدی‌تر، از رئیس‌جمهور وقت گرفته تا سایر مقامات، خیلی خوب می‌دانستند که این صرفاً یک شوخی نیست. تعداد زیادی از رأی دهندگان سیاست‌ورزیِ سیاست‌مداران را زیر سؤال برده بودند و به شکلی متحد و کنایه‌آمیز به آن اعتراض کرده بودند. این واقعه بعد از گذشت چندین دهه هنوز زنده است؛ اصطلاح «رأی به کاکارِکو»[۵]Voto Cacareco به معنای «رأی اعتراضی» وارد فرهنگ برزیلی شده و حتی برخی تحرکات سیاسی در نقاط مختلف جهان نیز نشان آن را بر چهره دارند.

نمایشنامهٔ مشهور «کرگدن»[۶]Ionesco, Eugene. Rhinoceros: A Play in Three Acts. Translated by Derak Prouse. 1 Edition edition. Samuel French, Inc., 1960. نوشتهٔ اوژن یونسکو[۷]Eugène Ionesco‌ نیز در همان‌ سال‌ها نوشته و منتشر شد (در سال ۱۹۵۸ نوشته شد و در ۱۹۶۰ منتشر گردید.) اطلاعی از ارتباط احتمالی نمادهای به کار گرفته شده در این نمایشنامه و اعتراض انتخاباتی مردم سائو پائولو ندارم. با این حال مقاربت زمانی این دو اتفاق، یکی در عرصهٔ‌ ادبیات و دیگری در عرصهٔ سیاست، جالب توجه است. یونسکو در نمایشنامهٔ خود رفتار گله‌وارِ جماعت همرنگ را نقد می‌کند که منجر به ظهور فاشیسم در اروپا شد. او انسان‌هایی را به تصویر می‌کشد که به واسطهٔ‌ از دست دادن حساسیت سیاسی و مسئولیت‌پذیریِ اجتماعی خود به کرگدن تبدیل می‌شوند. مردمِ سائو پائولو اما با حضور خلاقانه‌شان در عرصهٔ مدنی در جهت عکس حرکت می‌کنند. آن‌ها آینه‌ای پیش روی نخبگان سیاسی فاسد و بی‌کفایت قرار می‌دهند و به آن‌ها می‌فهمانند که شأن‌شان در نزد مردم از یک کرگدن کمتر است.


  1. Times, Special to The New York. “Rhino Takes Brazilian Election Victory With Aplomb.” The New York Times, October 9, 1959, sec. Archives. https://www.nytimes.com/1959/10/09/archives/rhino-takes-brazilian-election-victory-with-aplomb.html. 

  2. Cacareco 

  3. Abstention 

  4. George De Carvalho. “Rhino Horns in on a Brazilian Election.” LIFE Magazine, October 19, 1959. 

  5. Voto Cacareco 

  6. Ionesco, Eugene. Rhinoceros: A Play in Three Acts. Translated by Derak Prouse. 1 Edition edition. Samuel French, Inc., 1960. 

  7. Eugène Ionesco 

خطر دانستن

مایکل سندل[۱]Michael J. Sandel درسِ «عدالت»[۲]Justice را با دادن هشداری مهم به مخاطبانش آغاز می‌کند. درست است که این هشدار دربارهٔ خواندنِ فلسفهٔ اخلاق و فلسفهٔ سیاسی است، اما به نظر من گسترهٔ وسیع‌تری را در بر می‌گیرد[۳]Sandel, Michael J. 2009. “Justice (Lecture Series for an Introductory Course).” Course, Harvard University. https://www.youtube.com/watch?v=kBdfcR-8hEY. و به مخاطرهٔ درونی هر نوع «دانستنِ اندیشیده» اشاره می‌کند.[آ]این بخش از سخنان سندل را من از ویدئوی سخنرانی تایپ کرده‌ام (با کمی تلخیص ولی بدون ویرایش و نقطه‌گذاری کامل و نهایی) که می‌توانید در این‌جا بخوانید: Here I have to issue a warning. And the warning is this. To read these books, in this way, as an exercise in self-knowledge, to read them in this way carries certain risks, risks that are both personal and political, risks that every student of political philosophy has known. These risks spring from the fact that philosophy teaches us and unsettles us by confronting us with what we already know. There’s an irony. The difficulty of this course consists in the fact that it teaches what you already know. It works by taking what we know from familiar unquestioned settings, and make it strange. That’s how those examples work [referring to the fat man moral dillema], the hypotheticals with which we began with their mix of playfulness and sobriety. It’s also how these philosophical books work. Philosophy estranges us from the familiar, not by supplying new information, but by inviting and provoking a new way of seeing. But, and here is the risk, once the familiar turns strange, it’s never quite the same again. Self-knowledge is like lost innocence. However unsettling you find it, it can never be unthought or unknown. What makes this enterprise difficult, but also riveting, is that moral and political philosophy is a story, and you don’t know where this story will lead, but what you do know is that the story is about you. Those are the personal risks. Now what about the political risks. One way of introducing a course like this would be to promise you that by reading these books and debating these issues you will become a better, more responsible citizen. You will examine the presuppositions of public policy, you will hone your political judgement, you’ll become a more effective participant in public affairs. But this would be a partial and misleading promise. Political philosophy for the most part hasn’t worked that way. You have to allow for the possibility that political philosophy may make you a worse citizen rather than a better one or at least a worse citizen before it makes you a better one. And that’s because philosophy is a distancing even debilitating activity… [here MS recites a few lines from a dialogue, the Gorgias, a conversation between Calicles and Socrates in which Calicles tries to talk Socrates out of philosophizing, and ask him to get real] … Philosophy distances us from conventions, from established assumptions, and from settled beliefs. Those are the risks, personal and political. And in the face of these risks there is a characteristic evasion. The name of the evasion is skepticism. It’s the idea, well it goes something like this, we didn’t resolve, once and for all, either the cases or the principles we were arguing when we began, and if Aristotle, and Locke and Kand and Mill haven’t solved these questions after all those years, who are we to think that we hear in Sanders Theatre over a course of a semester can resolve them. And so maybe it’s just a matter of each person having his or her own principles and there’s nothing more to be said about it, no way of reasoning. That’s the evasion. The evasion of skepticism. To which I will offer the following reply: It’s true. These questions have been debated for a very long time, but the very fact that they have re-occurred and persisted may suggest that though they are impossible in one sense, they’re unavoidable in another. And the reason they are unavoidable, the reasons they are inescapable is that we live some answer to these questions every day. So skepticism, just throwing up your hands and giving up on moral reflection, is no solution.

سندل می‌گوید این درست که خواندن کتاب‌ها و مطالب ارائه شده در این درس باعث افزایش معرفتِ فردی شما می‌شود، اما این معرفت با مخاطراتی فردی و سیاسی همراه است. ریشهٔ این مخاطرات در ذاتِ فلسفه است که از طریق مواجه ساختن ما با آن‌چه از پیش می‌دانیم به ما می‌آموزد، ولی در عین حال ما را آشفته می‌سازد. فلسفه دانسته‌هایی که بی‌قیدوشرط و در شرایط آشنا پذیرفته‌ایم را از ما می‌گیرد و آن‌ها را با ما بیگانه می‌کند. این بیگانه‌سازیِ امرِ آشنا، از طریقِ ارائهٔ اطلاعات جدید صورت نمی‌گیرد بلکه محصولِ فراخواندن و برانگیختن ما به دیگرگونه نگریستن است. اما امرِ آشنا پس از این‌که از طریق فلسفه‌ورزی به امرِ بیگانه بدل شد، دیگر هرگز مثل قبل نخواهد بود. آگاهی فردی همچون معصومیت از دست رفته است: تا نمی‌دانی بیگناهی و چون بدانی دیگر هرگز بیگناه نخواهی بود. معرفت، هر چقدر هم که اضطراب‌آفرین و نامطلوب باشد، قادر به پاک شدن نیست. امرِ دانسته هرگز نادانسته نمی‌شود؛ همان‌طور که امرِ اندیشیده را نمی‌توان نااندیشید. آن‌چه خواندنِ فلسفه را دشوار و جذاب می‌سازد این است که فلسفه داستانی است که نمی‌دانید به کجا می‌انجامد، اما می‌دانید دربارهٔ خودِ شماست. خطر فردی در این‌جا نهفته است.

سندل در ادامه از خطرِ سیاسیِ خواندن فلسفه می‌گوید:

«در معرفی این درس من می‌توانستم به شما قول دهم که خواندن این کتاب‌ها و مشارکت در این مباحثات شما را به شهروند بهتر و مسئول‌تری بدل خواهد کرد. می‌توانستم به شما بگویم که مطالعهٔ پیش‌فرض‌های اصلی سیاست‌گذاری عمومی باعث خواهد شد که درک و بینش و شعور سیاسیِ شما نیز افزایش یابد و شما خواهید توانست به شکل مسئولانه و موثری در امورات جامعه مشارکت کنید. اما این وعده‌ای جانبدارانه و فریب‌کارانه می‌بود. شما باید این احتمال را در نظر بگیرید که خواندن فلسفهٔ سیاسی، شاید، شما را به شهروند بدتر—و نه بهتری—تبدیل کند. دستِ کم باید انتظارش را داشته باشید که این معرفتِ جدید مدتی شما را شهروندِ بدتری کند، پیش از آن‌که به شهروندِ بهتری بدل گردید.»

آیا راهی برای پرهیز از این مخاطرات وجود دارد؟ شاید به جای رویارویی با پرسش‌های کلیدی فلسفه بتوان به شکاکیت[۴]skepticism پناه برد و وانمود کرد اصولاً مسأله‌ای برای حل کردن وجود ندارد. اگر هیچ‌کس تاکنون نتوانسته پاسخی نهایی و قطعی برای پرسش‌های اصلی سیاست و اخلاق بیابد، ما نیز نخواهیم توانست. اصلاً فرض کنیم هر کسی اصول و عقاید خودش را دارد و جایی برای بحث کردن نیست. پاسخ سندل به این شکاکیون این است که درست که این مسائل قرن‌هاست که مورد بحث هستند، ولی سرسختی و ماندگاری‌شان به ما می‌گوید که آن ها اگر چه دشوار—و چه بسا لاینحل—هستند، اما در عین حال غیرقابل اجتنابند. از آن‌ها هیچ گریزی نیست، چون ما—چه بخواهیم و چه نخواهیم—هر روز پاسخی برای آن‌ها می‌یابیم و آن پاسخ را زندگی می‌کنیم. بنابراین، شکاکیت و ترک مخاطره نیز راه حل نیست.


  1. Michael J. Sandel 

  2. Justice 

  3. Sandel, Michael J. 2009. “Justice (Lecture Series for an Introductory Course).” Course, Harvard University. https://www.youtube.com/watch?v=kBdfcR-8hEY. 

  4. skepticism 


  1. آ) این بخش از سخنان سندل را من از ویدئوی سخنرانی تایپ کرده‌ام (با کمی تلخیص ولی بدون ویرایش و نقطه‌گذاری کامل و نهایی) که می‌توانید در این‌جا بخوانید:

    Here I have to issue a warning. And the warning is this. To read these books, in this way, as an exercise in self-knowledge, to read them in this way carries certain risks, risks that are both personal and political, risks that every student of political philosophy has known. These risks spring from the fact that philosophy teaches us and unsettles us by confronting us with what we already know. There’s an irony. The difficulty of this course consists in the fact that it teaches what you already know. It works by taking what we know from familiar unquestioned settings, and make it strange. That’s how those examples work [referring to the fat man moral dillema], the hypotheticals with which we began with their mix of playfulness and sobriety. It’s also how these philosophical books work. Philosophy estranges us from the familiar, not by supplying new information, but by inviting and provoking a new way of seeing. But, and here is the risk, once the familiar turns strange, it’s never quite the same again. Self-knowledge is like lost innocence. However unsettling you find it, it can never be unthought or unknown. What makes this enterprise difficult, but also riveting, is that moral and political philosophy is a story, and you don’t know where this story will lead, but what you do know is that the story is about you. Those are the personal risks. Now what about the political risks. One way of introducing a course like this would be to promise you that by reading these books and debating these issues you will become a better, more responsible citizen. You will examine the presuppositions of public policy, you will hone your political judgement, you’ll become a more effective participant in public affairs. But this would be a partial and misleading promise. Political philosophy for the most part hasn’t worked that way. You have to allow for the possibility that political philosophy may make you a worse citizen rather than a better one or at least a worse citizen before it makes you a better one. And that’s because philosophy is a distancing even debilitating activity… [here MS recites a few lines from a dialogue, the Gorgias, a conversation between Calicles and Socrates in which Calicles tries to talk Socrates out of philosophizing, and ask him to get real] … Philosophy distances us from conventions, from established assumptions, and from settled beliefs. Those are the risks, personal and political. And in the face of these risks there is a characteristic evasion. The name of the evasion is skepticism. It’s the idea, well it goes something like this, we didn’t resolve, once and for all, either the cases or the principles we were arguing when we began, and if Aristotle, and Locke and Kand and Mill haven’t solved these questions after all those years, who are we to think that we hear in Sanders Theatre over a course of a semester can resolve them. And so maybe it’s just a matter of each person having his or her own principles and there’s nothing more to be said about it, no way of reasoning. That’s the evasion. The evasion of skepticism. To which I will offer the following reply: It’s true. These questions have been debated for a very long time, but the very fact that they have re-occurred and persisted may suggest that though they are impossible in one sense, they’re unavoidable in another. And the reason they are unavoidable, the reasons they are inescapable is that we live some answer to these questions every day. So skepticism, just throwing up your hands and giving up on moral reflection, is no solution. 

عادتِ بیمارگونهٔ هری پاتر

برخی عادت‌هایِ فکری گفتگوی جمعی و سیاست‌ورزیِ دربرگیرنده را مختل می‌کنند و چه بسا به یک بیماریِ اجتماعی تبدیل گردند. یکی از این‌ عادت‌ها نتوانستنِ دیدنِ دیگری است؛ این تصور که همهٔ بخش‌هایِ جامعه تنها به یک منظومهٔ ارزشی تعلق دارند و حتی مخالفان و رقبایِ سیاسیِ ما نیز با معیارهایِ ما از خوب و بد موافق هستند. نتیجه، ارائهٔ تصویری کج‌و‌معوج و نشانیِ نادرستی از سیاست است: علتِ مخالفتِ رقبا با من به این خاطر نیست که آن‌ها معیارهایِ دیگری دارند، بلکه آن‌ها علی‌رغمِ این‌که با من در تعریفِ صواب و ناصواب توافق دارند، تصمیم گرفته‌اند انتخاب‌هایِ بدی انجام دهند و در سمتِ نادرست قرار بگیرند.

این‌که ریشه‌هایِ این عادتِ فکری در چیست جایِ بحث دارد؛ اما آثارِ آن به سیاستِ عملی محدود نمی‌شود، بلکه در زندگیِ روزمره و حتی هنر و ادبیات هم وجود دارد. در همین رابطه، جان گریر[۱]John Michael Greer به نمونه‌ای نسبتاً آشنا اشاره می‌کند. او به سراغِ داستانِ هری پاتر—نوشتهٔ جی‌.کی. رولینگ—لرد ولدمورتِ بدجنس و جادوگرانِ تحتِ امرش موسوم به «مرگ‌خواران» می‌رود. گریر از ما می‌خواهد که به نامِ «مرگ‌خوار» دقت کنیم. به زعمِ او کسی به واسطهٔ باور به عدالت‌خواهی و حقانیتِ مسیرش عضوِ گروهی با این نام نمی‌شود. مرگ‌خوارانِ داستانِ رولینگ، دقیقاً با هری پاتر و یارانش در تعریف بد و خوب وفاق دارند؛ منتها به این یا آن دلیل تصمیم گرفته‌اند در سمتِ بدها بایستند.

در واقعیت اما به هیچ جریانِ اجتماعی یا سیاسی‌ بر نمی‌خورید که بخواهد بد باشد، آن‌هم درست با همان تعریفی که رقبایش ارائه می‌دهند. برایِ همین است که اگر به اسامیِ حزب‌ها، جنبش‌ها و انقلاب‌ها نگاه کنید به نام‌هایی شبیهِ مرگ‌خواران بر نمی‌خورید. در عوض، گروه‌ها اهدافِ خود را با چارچوب‌ها و کلماتِ عموماً مثبت، نظیرِ عدالت‌محوری، آزادی‌محوری، هویت‌محوری، امنیت‌محوری و غیره تعریف می‌کنند.

تصور کنید داستانِ هری پاتر به شکلِ دیگری نوشته شده بود؛ فرضاً رقبای هری پاتر، به جایِ این‌که با پلاکاردهایی که رویشان نوشته شده «ما خیلی بد هستیم» به این‌سو و آن‌سو بروند، پیرو فردِ آرمان‌گرایِ بلندپروازی ‌بودند که گروهی به نامِ «کارزار برایِ آیندهٔ جادوییِ نوین» را رهبری می‌کرد. این گروه، شاملِ جوانانی باهوش بود که شور و شوق و امید در چهره‌هایشان نمایان بود. کسانی که صادقانه نگرانِ دنیایِ جادوگری بودند، چرا که به باورشان، هژمونیِ جادوگرانِ جریانِ اصلی در حالِ خُرد کردنِ بنیادهایش بود. آن‌ها هدفشان را درست، خوب و اخلاقی می‌دانستند، اگر چه برایِ تحقق بخشیدن به آن حاضر بودند به برخی اقداماتِ ناشایست دست بزنند.

این روایتِ دیگرگونه، احتمالاً داستانِ هری‌ پاتر را به مراتب غنی‌تر می‌ساخت. شخصیت‌هایش کمتر کارتونی‌ می‌شدند و در واگوییِ بحرانِ اخلاقیِ معاصر به مراتب موثرتر عمل می‌کرد. البته، اگر رولینگ داستان را این‌طور نوشته بود، ثروتمندترین زنِ بریتانیا نمی‌شد، همان‌طور که هری پاتر این‌قدر محبوبیت نمی‌یافت. مجموعهٔ هری پاتر به این دلیل در ربودنِ هوش و عقلِ رسانه‌هایِ جمعی و توده‌هایِ ترقی‌خواهِ متمایل به چپ موفق بود که این فانتزیِ شیرین را تأیید و ترویج می‌کرد که «گروه‌هایی از جامعه که مثلِ ما لیبرال‌ها فکر نمی‌کنند، خودشان هم تهِ دل می‌دانند که در اشتباهند، منتها اعتراف نمی‌کنند.»

این ایده را در نظر بگیرید که بهترین روش برایِ این‌که بخشی از جامعه را متقاعد کنید که طرفدارِ شما شوند این باشد که سرشان داد بزنید و به آن‌ها توهین کنید. به نظر ایدهٔ ناکارآمدی می‌رسد، اما جریانی که دچارِ عادتِ یادشده است، کاملاً متقاعد شده که همهٔ جامعه، از جمله جریان‌هایِ رقیبش، می‌دانند که او محق است، ولی اعتراف نمی‌کنند. بنابراین چنین نتیجه می‌گیرد که باید آن‌قدر فریاد بزند تا آن‌ها خجالت بکشند و به سمتِ خوب‌ها بیایند؛ تا شاید آن‌ها به حقیقتی که در همهٔ این لحظات در دل باور داشتند—که اشتباهاً سمتِ بد را انتخاب کرده‌اند—اعتراف کنند.

به این ترتیب می‌توانیم وضعیتِ رقت‌انگیزِ طیف‌هایِ لیبرال و مترقی را به دنبالِ پیروزی ترامپ درک کنیم. آن‌ها مثل رولینگ فکر می‌کنند؛ جهان‌شان خرامش‌گاهِ لرد ولدمورت‌ها و مرگ‌خوارانی است که دقیقاً به همان معیارهایی اعتقاد دارند که لیبرال‌ها می‌پسندند، منتها بنا به دلایلی تصمیم گرفته‌اند بد باشند—نژادپرست، فاشیست، ضدِ زن و مرتجع. لیبرال‌ها فراموش می‌کنند که بسیاری از رأی دهندگان به ترامپ، همان‌ها بودند که اوباما را واردِ کاخِ سفید کردند. با این‌حال، رأی‌دهندگان به او را مشتی «نژادپرست» می‌دانند. سرزنش و تحقیر جایِ سیاست‌ورزی را می‌گیرد و بخش‌های بزرگی از خواص و عوام در حصاری خودساخته‌ حبس می‌شوند، در حالی که رودخانهٔ سیاست، بی‌توجه به فانتزی‌های آن‌ها، به مسیرِ خروشانِ خود ادامه می‌دهد.


  1. John Michael Greer