نمرهٔ شهروندی شما چقدر است؟

در کشور چین طرحی ملی به نام «نظام اعتبار اجتماعی»[۱]Social Credit System در جریان است که هدفش ایجاد معیاری همگن برای سنجشِ اعتبارِ شهروندان و کسب‌و‌کارها از لحاظ رفتار اجتماعی و اقتصادی‌شان است. این سیستم مبتنی بر تحلیل کلان‌داده‌هایی[۲]big data است که از شهروندان و کسب‌و‌کارها گردآوری می‌شود و ضمن سنجش اعتبار آن‌ها در حوزه‌هایی نظیر «صداقت با دولت»، «درست‌کاری در دادوستد»، «درست‌کاری در روابط اجتماعی» و «اعتبار قضایی» به آن‌ها نُمره می‌دهد. دولت چین هدفِ خود از این طرح را ایجاد یک «اقتصاد سوسیالیستی ایده‌آل» اعلام کرده که منطبق با شعار رئیس‌جمهور این کشور[۳]President’s Xi Jinping نیز است: «یک‌ بار قابل اعتماد نبودن، همیشه محدود بودن»[۴]once untrustworthy, always restricted. با وجودی‌‌که طرح هنوز به صورت کامل اجرا نشده، اما هدف دولت چین این است که تا سال ۲۰۲۰ تقریباً همهٔ شهروندان چینی را در برگیرد.[۵]Munro, K., China’s social credit system ‘could interfere in other nations’ sovereignty’. The Guardian, 2018. شهروندانی که اطلاعات غلط در جامعه پخش کرده‌اند، از بلیط فاقد اعتبار استفاده کرده‌اند، در قطار سیگار کشیده‌اند یا جریمه‌شان را پرداخت نکرده‌اند ممکن است تا یکسال حق استفاده از قطار و هواپیما را نداشته باشند. بر اساس آمارهای دولتی تا کنون چندین میلیون شهروند چینی به این وسیله تنبیه شده‌اند.[۶]Reuters, China to bar people with bad “social credit” from planes, trains. Reuters, 2018. از سوی دیگر، شهروندانی که اعتبار اجتماعی بالایی داشته باشند و نمرهٔ بهتری دریافت کنند پاداش دریافت می‌کنند: دسترسی ارزان به سالن‌های ورزشی، صفِ انتظار کوتاه‌تر در بیمارستان‌های دولتی، و دریافت وام با شرایط بهتر.

چین بزرگ‌ترین بازار دوربین‌های مدار بسته در جهان است. در حال حاضر ۲۰۰ میلیون دوربین مداربسته در این کشور نصب شده و گسترش سیستم نظارتِ هوشمند به این معناست که تا ۲۰۲۰ این تعداد به ۳۰۰ میلیون خواهد رسید. نصب گستردهٔ این دوربین‌ها، مجهز کردن‌‌ بسیاری از آن‌ها به فن‌آوری تشخیص چهره و وصل کردن‌شان به کلان‌داده‌‌های مربوط به شهروندان به این معناست که الگوریتم‌های خودکار می‌توانند شهروندانی که از «خط خارج می‌شوند» را در میان جمع شناسایی کنند و اطلاعات آن‌ها را در اختیار پلیس یا مراجع دیگر قرار دهند. چندی پیش، یکی از افراد پلیس به کمک عینکِ مجهز به سیستم تشخیص چهره موفق شد یک قاچاق‌چی را در ایستگاه قطار شهر جن‌جاو[۷]Zhengzhou شناسایی کند. در یک کارناوال سالیانه در شهر چین‌‌دآئو[۸]Qingdao، پلیس توانست گروهی از مجرمان را به کمک دوربین‌های مداربسته شناسایی و دستگیر کند. در شهر ووهو[۹]Wuhu یک فرد متهم به قتل حین خرید از یک فروشگاه شناسایی و نهایتاً دستگیر شد. در برخی از شهرهای چین، چهرهٔ همهٔ افرادی که از ایستگاه‌های قطار عبور می‌کنند برای شناسایی متهمانِ تحت تعقیب پلیس اسکن می‌شود و مشخصات متخلفان راهنمایی‌ورانندگی یا کسانی که دارای بدهی پرداخت نشده هستند ممکن است در صفحه‌های بزرگِ عمومی نمایش داده شود. در تابستان گذشته، در یکی از پرترددترین نقاط شهر شان‌یانگ[۱۰]Xiangyang، پلیس بیلبوردِ صفحهٔ نمایشیِ بزرگی نصب کرد که چهره، نام و شمارهٔ ملیِ افراد خاطی را (با تأخیری چند روزه) نمایش می‌داد: «حتی اگر فرد تصویرِ خودش را نبیند، همسایه‌ها و آشنایانش آن را خواهند دید و درباره‌اش حرف خواهند زد.» ایدهٔ این طرح کاهش تخلفات از طریق شرمسار کردنِ خاطیان است. حدود ۲۰ تا ۳۰ میلیون نفر در بانک اطلاعاتی ملی چین «ستاره‌دار» شده‌اند و رفتار آن‌ها باید تحت نظر باشد. دلیل ستاره‌دار شدن این افراد متفاوت است، اما عمدتاً مشکوک به تروریسم، جنایت، توزیع مواد مخدر و فعالیتِ غیرمجاز سیاسی هستند. رصد کردن این تعداد بسیار بیشتر از ظرفیت فعلی دوربین‌ها و الگوریتم‌هاست، اما هدف افزایش آن به حد کفایت است.[۱۱]Mozur, P., Inside China’s Dystopian Dreams: A.I., Shame and Lots of Cameras. N. Y. Times, 2018.

شیوهٔ به کارگیری این فن‌آوری‌ها و گسترش پدیدهٔ «حکمرانی الگوریتمی»[۱۲]algorithmic governance انسان را به یاد زندان‌های مجهز به سراسربینِ[۱۳]Panopticon جرمی بنتام[۱۴]Jeremy Bentham و میشل فوکو[۱۵]Michel Foucault و ویران‌شهرهای توصیف شده توسط جورج اورول[۱۶]George Orwell و فرانتس کافکا[۱۷]Franz Kafka می‌اندازد. اما اگر فکر می‌کنید این نوع فن‌آوری‌ها فقط در نظام‌های سیاسی بسته‌ای مانند چین به کار گرفته می‌شوند، یا کاربرد آن‌ها فقط در این نوع نظام‌ها خطرناک است، سخت در اشتباه هستید. این روزها همهٔ شهروندان کشورهای توسعه‌یافته و کشورهای در حال توسعه‌ای نظیر ایران دارای پرونده‌های دیجیتالِ مرکزی در سازمان‌هایی نظیر ثبت‌و‌احوال، مالیات، پلیس و غیره هستند. علاوه بر این، اطلاعات زیادی از رفتارِ شهروندان در سیستم‌های مختلف کامپیوتری شرکت‌های خصوصی گردآوری و نگهداری می‌شود؛ مثلاً بانک‌ها و شرکت‌های بیمه اطلاعات گسترده‌ای از مشتری‌هایشان—که در جوامع صنعتی و حتی در حال توسعه بخش بزرگی از جامعه را تشکیل می‌دهند—نگهداری می‌کنند و از اطلاعاتِ خُردی نظیر این‌که چه کسی، با چه شغلی، با چه سنی، با چه جنسیتی، چه کالایی را، در چه زمانی، از کجا خریداری می‌کند، الگوها و الگوریتم‌هایی کُلی‌تر برای پیش‌بینی رفتار و سنجش اعتبار افراد استخراج می‌کنند.این کار به کمک فن‌آوری‌هایی نظیر هوش مصنوعی[۱۸]Artificial Intelligence، یادگیری ماشین[۱۹]Machine Learning، داده‌کاوی[۲۰]Data Mining، تحلیل پیش‌گویانه[۲۱]predictive analytics و انواع فن‌آوری‌های دیگری که به سرعت در حال گسترش هستند انجام می‌شود. مجموعاً در دورانی به سر می‌بریم که فن‌آوری‌های شبکه‌ای اطلاعات و قدرت بی‌سابقه‌ای را در اختیار دولت‌ها و شرکت‌های خصوصی قرار داده‌اند. سرعت این تحولات به حدی زیاد است که عرف‌های اجتماعی و نهادهای مدنی که وظیفهٔ پاسداری از شأن و حقوق افراد جامعه را دارند نمی‌توانند همراه با آن‌ها تغییر کنند و معمولاً پاسخ‌گوی شرایط جدید نیز نیستند. متعاقباً روزبه‌روز فاصلهٔ بین آن‌چه دولت‌ها و شرکت‌های خصوصی «قادر به انجام دادنش هستند» و آن‌چه به حکم عرف یا قانون «مجاز به انجام دادنش نیستند» بیشتر می‌شود. علاوه بر این، بسیاری از افراد جامعه شناختِ اندکی از ابعاد و عواقبِ احتمالی این نوع فن‌آوری‌ها دارند، بنابراین صرف‌نظر از جنبه‌‌های قهری، ممکن است به انتخاب خود به آن ها خوش‌آمد گفته و رفتار اجتماعی، اقتصادی و سیاسی‌شان را مطابقِ خواستِ الگوریتم‌ها تنظیم کنند. نتیجه تبدیل شدن بخش بزرگی از افراد جامعه به اتباعی رام، سربه‌زیر و عمیقاً ناتوان است که عملاً عنان اختیارشان را به دست الگوریتم‌ها سپرده‌اند و شوق و بیم‌ و خواسته و نیازشان از آن‌چه نرم‌افزارها تعیین می‌کنند تجاوز نمی‌کند. این تقلیل تدریجی انسان به موجودی مفلوک و زیردستِ الگوریتم‌ها کابوس همهٔ آزاداندیشان انسان‌گراست.


  1. Social Credit System 

  2. big data 

  3. President’s Xi Jinping 

  4. once untrustworthy, always restricted 

  5. Munro, K., China’s social credit system ‘could interfere in other nations’ sovereignty’. The Guardian, 2018. 

  6. Reuters, China to bar people with bad “social credit” from planes, trains. Reuters, 2018. 

  7. Zhengzhou 

  8. Qingdao 

  9. Wuhu 

  10. Xiangyang 

  11. Mozur, P., Inside China’s Dystopian Dreams: A.I., Shame and Lots of Cameras. N. Y. Times, 2018. 

  12. algorithmic governance 

  13. Panopticon 

  14. Jeremy Bentham 

  15. Michel Foucault 

  16. George Orwell 

  17. Franz Kafka 

  18. Artificial Intelligence 

  19. Machine Learning 

  20. Data Mining 

  21. predictive analytics 

کودکان و تلفن‌های همراه

پدرها و مادرهای زیادی را می‌شناسم که نه تنها از نزدیک شدن فرزند خردسال‌شان به تلفن‌ همراه، تبلت‌، تلویزیون و اصولاً هر آن‌چه که دارای صفحهٔ نمایش است واهمه‌ای ندارند، بلکه آن را وسیله‌ای مناسب برای سرگرمی و آموزش عزیزشان نیز می‌دانند. به نظر من این رویکرد نامناسبی است و رشد فرزندی که شکوفایی‌اش منوط به تجربهٔ متکثر، فی‌البداهه و بی‌واسطهٔ واقعیت است را بدون هیچ دلیل موجهی به مخاطره می‌اندازد. این درست که متجددین شاغل و آپارتمان‌نشین به سختی می‌توانند فضایی را برای فرزندانشان فراهم کنند که در آن جیغ بکشند، لگد بزنند، از درخت بالا بروند و دل سیری بچگی کنند، اما این طور بی‌دغدغه فرزند بی‌دفاع را به اقیانوس بی‌رحمِ عصرِ نمایش سپردن نیز غیرمسئولانه می‌نماید. با این حال، شکی نیست که نگاه من خلاف موج زمانه است و علاوه بر مخالفت‌ها و بی‌اعتنایی‌های آشکار، ای بسا نجواهایی که در خلوت من را به واپس‌گرایی و ضدیت با پیشرفت متهم می‌کنند. به هر حال در همین رابطه مطالب اخیری که در روزنامهٔ نیویورک‌تایمز منتشر شده توجهم را به خود جلب کردند.

در سیلیکون‌ولی[۱]Silicon Valley که یکی از مهم‌ترین منطقه‌های تولید و توسعهٔ فن‌آوری‌های آی‌تی[۲]Information Technology در جهان است، تعداد روزافزونی از پدرومادرهای شاغل در این صنعت مایل نیستند فرزندان‌شان حتی لحظه‌ای به این وسایل نزدیک شوند. وفاقی عمومی در حال شکل گرفتن است که اولاً دربارهٔ مزایای آموزشی تلفن‌های همراه اغراقِ بسیار شده و ثانیاً خطر اعتیاد به آن‌ها و متعاقباً رشد ناقصِ کودکان بالاست. اما مسألهٔ اصلی این است که چه میزان از دسترسی قابل قبول است؟ تجربهٔ برخی والدین این است که منع کامل دسترسی به مراتب از دسترسی اندک ساده‌تر است. کافی است دست بچه‌ها به اینترنت برسد، آن‌ها بیشتر و بیشتر از آن را طلب خواهند کرد. یکی از این والدین که در صنعت آی‌تی مشغول است—و همسرش نیز در فیس‌بوک کار می‌کند—می‌گوید «سهمیهٔ خانگی بچه‌های سه و پنج سالهٔ من از هر آن‌چه که دارای صفحهٔ نمایش است صفر است. هیچ بودجه و برنامه‌ای در کار نیست. تنها وقتی که آن‌ها حق دارند به صفحه‌های نمایش نگاه کنند وقتی است که خارج از خانه یا در سفر هستیم.» البته بعدها آن‌ها اندکی منعطف‌تر شدند و به بچه‌ها اجازه دادند که هر جمعه‌شب همراه با سایر اعضای خانواده فیلم تماشا کنند. یکی دیگر از کارکنان فیس‌بوک می‌گوید: «من متقاعد شده‌ام که شیطان در تلفن‌های همراه ما لانه کرده و فرزندان ما را ویران می‌کند.» بچه‌های او تا سنین دبیرستان حق داشتن تلفن همراه نداشته‌اند و بعد از آن نیز دسترسی‌شان محدودیت‌های ویژه‌ای دارد. یکی از دبیران سابق نشریهٔ «وایرد»[۳]Wired که در حال حاضر در یک شرکت تولید روبات و پهپاد کار می‌کند می‌گوید: «در طیف بین آب‌نبات و کوکائین، درجهٔ اعتیادآوری تلفن‌های همراه بیشتر به کوکائین نزدیک است.» به نظر او مهندسان، توسعه‌گران و مفسران این سیستم‌ها ساده‌لوح بوده‌اند. «ما فکر می‌کردیم که می‌توانیم آن‌ها را کنترل کنیم. اما این ورای قدرت ماست. جذابیت و سرگرم‌کنندگی این وسیله‌ها آن‌قدر زیاد است که بیشتر والدین قادر به درک آن نیستند.» او پنج فرزند و دوازده قانون فن‌آورانه دارد که شامل عدم مالکیت تلفن همراه تا دبیرستان، ممنوعیت صفحهٔ نمایش در اتاق خواب، ممنوعیت دسترسی به برخی محتواها—آن‌هم در سطح شبکه‌ای و نه صرفاً در سطح کاربردی، عدم دسترسی به شبکه‌های اجتماعی تا سن ۱۳ سالگی، و ممنوعیت کامل تبلت هستند. او می‌گوید «من نمی‌دانستم که ما در این صنعت چه بلایی بر سر مغز بچه‌ها می‌آوریم؛ تا این‌که خودم علایم و عواقب آن را به چشم دیدم.» سال گذشته تیم کوک—مدیر عامل اپل—گفت که اجازه نمی‌دهد خواهر زاده‌اش عضو شبکه‌های اجتماعی شود. بیل گیتس برای فرزندانش استفاده از تلفن‌های همراه را تا ۱۳ سالگی ممنوع کرد، در حالی‌که همسرش ملیندا معتقد است بهتر می‌بود اگر تا سنین بالاتری صبر می‌کردند. استیو جابز به شدت استفاده از فن‌آوری را در خانه‌ محدود کرده بود و به فرزندانش اجازه نمی‌داد از آی‌پد استفاده کنند.[۴]Bowles, Nellie. 2018. “A Dark Consensus About Screens and Kids Begins to Emerge in Silicon Valley.” The New York Times, October 26, 2018, sec. Style. https://www.nytimes.com/2018/10/26/style/phones-children-silicon-valley.html.

در سیلیکون‌ولی بسیاری از والدین قراردادهای ویژه‌ای با پرستارهای بچه‌شان می‌بندند که آن‌ها را متعهد می‌کند انواع صفحه‌های نمایش را از بچه‌های خردسالشان پنهان نگاه دارند. خانواده‌های مرفه برای این‌که بتوانند محیطی عاری از صفحه‌های نمایش برای بچه‌هایشان فراهم کنند حاضر به پرداخت هزینهٔ بیشتری هستند.[۵]Bowles, Nellie. 2018. “Silicon Valley Nannies Are Phone Police for Kids.” The New York Times, October 26, 2018, sec. Style. https://www.nytimes.com/2018/10/26/style/silicon-valley-nannies.html. این پدیده در رویکرد متفاوت مدارس دولتی و خصوصی در آمریکا نسبت به صفحه‌های نمایش نیز قابل مشاهده است. در حالی که دستگاه‌های دارای صفحهٔ نمایش هنوز در مدارس دولتی به عنوان ابزارهای آموزشی بهتر تبلیغ می‌شوند و حتی در برخی از آن‌ها برنامه‌های پیش‌دبستانی «صددرصد دیجیتال» ارائه می‌شود، مدارس خصوصی، میزبان بچه‌های مرفه، در حال منع کامل صفحه‌های نمایش در کلاس‌ها هستند.[۶]Bowles, Nellie. 2018. “The Digital Gap Between Rich and Poor Kids Is Not What We Expected.” The New York Times, October 26, 2018, sec. Style. https://www.nytimes.com/2018/10/26/style/digital-divide-screens-schools.html.

هیچ‌کس به اندازهٔ یک آشپز از چندوچون غذایی که طبخ کرده آگاه نیست. اگر دیدید آشپزی حاضر نیست از غذایی که طبخ کرده به فرزندش بدهد چه نتیجه‌ای می‌گیرید؟ به نظر می‌رسد این‌که بچه‌ها بتوانند همچون گذشته‌های نه چندان دور، در محیطی عاری از صفحه‌های نمایش درس بخوانند در حال تبدیل شدن به یک پدیدهٔ تجملاتی مخصوص اقشار مرفه است؛ به خصوص اگر خود نیز دست‌اندرکار صنعت آی‌تی باشند و آگاه از محتویات آشی که پخته‌اند!


  1. Silicon Valley 

  2. Information Technology 

  3. Wired 

  4. Bowles, Nellie. 2018. “A Dark Consensus About Screens and Kids Begins to Emerge in Silicon Valley.” The New York Times, October 26, 2018, sec. Style. https://www.nytimes.com/2018/10/26/style/phones-children-silicon-valley.html. 

  5. Bowles, Nellie. 2018. “Silicon Valley Nannies Are Phone Police for Kids.” The New York Times, October 26, 2018, sec. Style. https://www.nytimes.com/2018/10/26/style/silicon-valley-nannies.html. 

  6. Bowles, Nellie. 2018. “The Digital Gap Between Rich and Poor Kids Is Not What We Expected.” The New York Times, October 26, 2018, sec. Style. https://www.nytimes.com/2018/10/26/style/digital-divide-screens-schools.html. 

بیماری‌افروزان و بیماری‌های دروغین

بیماری‌افروزی[۱]desease mongering به معنای گسترش سودجویانهٔ مرزهای تعریف‌شدهٔ بیماری‌ها در جامعه است. هدف بیماری‌افروزی گسترش بازار خدمات درمانی از طریقِ ترغیب بخش بیشتری از جامعه به استفادهٔ بیشتر از آن‌هاست. شرکت‌های داروسازی[۲]pharmaceutical companies، پزشکان و طیف گسترده‌ای از ارائه دهندگان خدمات درمانی از بیماری‌افروزی سود می‌برند. مبلغان بیماری‌افروزی معمولاً خود را بیماری‌افروز نمی‌دانند، چرا که منطق بیماری‌افروزی معمولاً به صورت معیارها و شاخص‌های حرفه‌ای، تخصصی و دارای پشتوانهٔ علمی به آن‌ها معرفی می‌شود. متقاعد کردن افراد سالم به این‌که دچار نوعی بیماری هستند بسیار سودآور است. شرکت‌های بزرگ داروسازی فعالانه در تلاش برای تعریف بیماری‌های جدید یا بازتعریف بیماری‌های موجود هستند و آن‌ها را به خدمات‌دهندگان و خدمات‌گیرندگان معرفی می‌کنند.

آغاز بیماری‌افروزی به اواخر قرن نوزدهم و اختراع «لیسترین»[۳]Listerine باز می‌گردد. در آن زمان از لیسترین برای ضدعفونی در جراحی استفاده می‌شد، اما از سال ۱۸۹۵ به بعد مخترعانش آن‌ را به عنوان داروی دهانی به دندان‌پزشکان معرفی کردند. در سال ۱۹۱۴ لیسترین به اولین دارویِ دهان‌شویه‌ای در آمریکا تبدیل شد که می‌شد آن‌ را بدونِ نسخهٔ پزشک خریداری نمود، ولی تولید کنندگان آن هنوز نمی‌دانستند که داروی اختراعی‌شان درمان چه دردی است. آن‌ها برای فروش بیشتر به یک «بیماری» احتیاج داشتند تا تقاضا برای لیسترین در جامعه ایجاد شود و به این ترتیب یک بیماری برای خودشان دست و پا کردند به نام هالیتوز[۴]halitosis. این نام به واسطهٔ کارزارِ تبلیغاتیِ تولیدکنندگان لیسترین مشهور شد. آن‌ها کاری کردند که بدبوییِ دهان به عنوان بیماری هالیتوز در اذهانِ عمومی جا بیفتد. به مردم می‌گفتند که این بیماری تأثیرات مخرب زیادی روی روابط عاشقانه، زناشویی و شغلی دارد. به تدریج، مردم آمریکا احساس کردند که از بیماریِ هالیتوز (بویِ بد دهان) رنج می‌برند. بوی بد دهان شهرت کشنده‌ای یافت و بی‌توجهی به درمان آن می‌توانست برای فرد گران تمام شود. ترفندی که آن‌ها به کار بردند این بود: یک اختلالِ جزئی یا وضعیتی معمولی را چنان منفی جلوه دهید که به صورت یک بیماری و اختلالِ غیرقابلِ تحمل جلوه کند که درمان آن اولاً ضروری است و ثانیاً نیازمندِ استفاده از کالاهای دارویی و خدماتِ درمانی است.[۵]Dossey, Dr Larry. 2010. “Creating Disease: Big Pharma and Disease Mongering.” Huffington Post (blog). June 18, 2010. https://www.huffingtonpost.com/dr-larry-dossey/big-pharma-health-care-cr_b_613311.html. ویلیام جیمز[۶]William James، فیلسوف و روان‌شناسی آمریکایی، به شدت این ترفندهای بیماری‌افروزانه را نکوهش می‌کرد و می‌گفت «باید با مبدعان این آگهی‌ها، بدون هیچ رحمی، به مثابهِ دشمن مردم برخورد کرد.»

لین په‌یِر در کتاب خود به نام «بیماری‌افروزان—چگونه پزشکان، شرکت‌های داروسازی و شرکت‌های بیمه شما را بیمار جلوه می‌دهند»[۷]Payer, Lynn. 1994. Disease-Mongers: How Doctors, Drug Companies, and Insurers Are Making You Feel Sick. New York: Wiley. چند روش مرسوم بیماری‌افروزی را معرفی می‌کند:

  • یک کارکرد معمولی بدن را در نظر بگیرید و طوری وانمود کنید که مشکلی در آن وجود دارد که نیازمند درمان است.

  • رنجی که ضرورتاً وجود ندارد را تشریح کنید.

  • بخش بزرگی از جمعیت جامعه را به عنوان کسانی معرفی کنید که محتملاً از «بیماری» مورد نظرتان رنج می‌برند.

  • شرایطی را تعریف کنید که به صورت «بیماری کمبود»[۸]deficiency disease یا «بیماری عدم توازن هورمونی»[۹]disease of hormonal imbalance جلوه کند.

  • پزشکانی را اجیر کنید تا پیامی معین دربارهٔ بیماری مورد نظرتان را تکرار و ترویج کنند.

  • به کمک استفادهٔ گزینشی از آمارها دربارهٔ مزایای درمان مورد نظرتان اغراق کنید.

  • درمان مورد نظرتان را بی‌خطر جلوه دهید.

  • یک نشانهٔ معمولی که به هر دلیلی می‌تواند به وجود آمده باشد را در نظر بگیرید و طوری درباره‌اش حرف بزنید که این‌طور به نظر برسد که نشانهٔ یک بیماری جدی است.

بیماری‌افروزی یا تولیدِ مصنوعی بیماری تا به امروز نیز ادامه یافته و به واسطهٔ آن میزان شیوعِ بسیاری از بیماری‌ها یا اختلالات جزئی نسبت به نُرم‌های از پیش‌تعیین‌‌شدهٔ سلامتی آن‌چنان بزرگ‌نمایی می‌شود که تقریباً به صورتِ بیماری‌های همه‌گیر در جامعه جا می‌افتند. در این میان می‌توان به اختلالِ نعوظ[۱۰]erectile dysfunction، اختلالاتِ جنسی در زنان[۱۱]female sexual dysfunction، اختلالِ دوقطبی[۱۲]bipolar disorder یعنی تغییراتِ شدیدِ خلقی بینِ شیدایی و افسردگی، اختلال کم‌توجّهی-بیش‌فعالی[۱۳]attention deficit hyperactivity disorder, known as ADHD، سندرم پای بی‌قرار[۱۴]restless legs syndrome که نوعی اختلالِ خواب است، پوکیِ استخوان[۱۵]osteoporosis، کمروییِ اجتماعی[۱۶]social shyness, also called social anxiety disorder and social phobia، سندرم رودهٔ تحریک‌پذیر[۱۷]irritable bowel syndrome و ریزشِ مو[۱۸]balding اشاره کرد که از بارزترین نمونه‌های بیماری‌افروزی هستند.[۱۹]Dossey, Dr Larry. 2010. “Creating Disease: Big Pharma and Disease Mongering.” Huffington Post (blog). June 18, 2010. https://www.huffingtonpost.com/dr-larry-dossey/big-pharma-health-care-cr_b_613311.html. این درست که این‌ها در مواقعی واقعاً در سطحِ بیمارکننده‌ای رخ می‌دهند، اما به واسطهٔ فعالیت‌های بی‌وقفهٔ بیماری‌افروزان شدت و میزانِ شیوعِ آن‌ها با مقاصدِ مشخصِ تجاری و به طورِ سازمان‌یافته بزرگ‌نمایی شده است. بنابراین از نظرگاه اجتماعی می‌توان آن‌ها را بیماری‌هایی دروغین نامید.


  1. desease mongering 

  2. pharmaceutical companies 

  3. Listerine 

  4. halitosis 

  5. Dossey, Dr Larry. 2010. “Creating Disease: Big Pharma and Disease Mongering.” Huffington Post (blog). June 18, 2010. https://www.huffingtonpost.com/dr-larry-dossey/big-pharma-health-care-cr_b_613311.html. 

  6. William James 

  7. Payer, Lynn. 1994. Disease-Mongers: How Doctors, Drug Companies, and Insurers Are Making You Feel Sick. New York: Wiley. 

  8. deficiency disease 

  9. disease of hormonal imbalance 

  10. erectile dysfunction 

  11. female sexual dysfunction 

  12. bipolar disorder 

  13. attention deficit hyperactivity disorder, known as ADHD 

  14. restless legs syndrome 

  15. osteoporosis 

  16. social shyness, also called social anxiety disorder and social phobia 

  17. irritable bowel syndrome  

  18. balding 

  19. Dossey, Dr Larry. 2010. “Creating Disease: Big Pharma and Disease Mongering.” Huffington Post (blog). June 18, 2010. https://www.huffingtonpost.com/dr-larry-dossey/big-pharma-health-care-cr_b_613311.html. 

خطرات روزافزون تجربه‌گرایی

انسان موجودی کنجکاو است و تمایل خیره‌کننده‌‌اش به تجربه‌کردن، خطرکردن و کشف‌کردن یکی از مهم‌ترین نیروهای محرکهٔ او در سراسر تاریخ بوده است. دانشمندان و مخترعان نیز مانند سایر آدم‌ها دارای حس کنجکاوی هستند، منتها آن‌ را به صورت نظرمند و سازمان‌یافته‌تری پی می‌گیرند. این‌کار به گسترش دایرهٔ شناخت ما از دنیا و ساختن ابزارهای گوناگون برای رویارویی با آن انجامیده است. اما این فرایندی بی‌مخاطره نیست، چرا که کشفیات و اختراعات پادِ خود را نیز تولید می‌کنند. به قول پُل ویریلیو[۱]Paul Virilio اختراع کشتی، اختراع کشتی‌شکسته نیز هست[۲]Dumoucel, Caroline. 2010. Interview with Paul VirilioVICE magazine. https://www.vice.com/en_us/article/qbzbn5/paul-virilio-506-v17n9.:

این قانونی ساده و جهان‌شمول است. اختراع هواپیما نه تنها به معنی اختراع سقوطِ هواپیما، بلکه اختراع نقص فنی نیز هست. موتور جت ابزار خیره‌کننده‌ای است، اما در مقابل پرنده‌ها، خاکسترهای آتشفشانی و … آسیب‌پذیر است. بنابراین شما می‌توانید هواپیمایی داشته باشید که بسیار سریع پرواز می‌کند یا هواپیمایی که اصلاً قادر به پرواز نیست؛ فرقی هم نمی‌کند زمین‌گیر شدن هواپیمایتان به خاطر ترس از تروریسم باشد یا خاکسترهای آتشفشانی یا خطری جدید در آینده. نوآوری بدون خلق همزمان نوعی خطر و خسران امکان‌پذیر نیست. این نکته این‌قدر واضح است که نیاز به تکرار آن نشان می‌دهد که پروپاگاندای پیشرفت[۳]propaganda of progress چقدر ما را بیگانه ساخته است.

بنابراین این پرسش مطرح می‌شود که مسئولیت ما در قبال نوآوری چیست؟ آیا می‌توانیم نسبت به اثرات یک نوآوری و خطرها و ریسک‌های احتمالی آن حساس باشیم و در صورتی که خطرها را بیش از حد بزرگ تشخیص می‌دهیم از آن مسیر صرف‌نظر کنیم؟ آیا این ریسک‌ها می‌توانند خطوط قرمز و مناطقی ممنوعه برای کنجکاوی ما تعریف کنند؟ این‌ها سؤال‌هایی مهم هستند که افسانهٔ پیشرفت کمتر اجازهٔ مطرح شدن‌شان را در افق سیاسی و اجتماعی جوامع فن‌‌سالار می‌دهد.

عمدهٔ کشفیات قرن‌های گذشته، به ویژه در علوم دقیقه[۴]exact sciences، محصول تجربه (آزمون) بوده‌اند. ما تجربه می‌کردیم و نظریه‌هایمان تا جایی که می‌توانستند نتایج را تبیین کنند قابل قبول بودند. بدون تجربه کردن ما از حوزهٔ علم خارج شده و مجدداً به جادو[۵]magic باز می‌گشتیم. اما این کنجکاوی‌های نوآورانه ذاتاً مخاطره‌آمیز هستند و این مخاطرات به شکل غیرقابل مهاری رو به فزونی است. پُل ویریلیو در کتاب «مدیریت ترس»[۶]Administration of Fear معتقد است[۷]Virilio, Paul, and Bertrand Richard. 2012. The Administration of Fear. MIT Press. که ما نمی‌توانیم مثل قبل به تحقیقات مبتنی بر تجربه ادامه دهیم. نه فقط به این دلیل که به واسطهٔ‌ اتمیزه شدن فرایند نوآوری دیگر قادر به درک راستینِ آن‌چه انجام می‌دهیم نیستیم (ولی می‌دانیم که در حال خلق جهانی غیر قابل سکونت هستیم)، بلکه همچنین به این دلیل که دانشِ مبتنی بر تجربه[۸]experimental science به مرزهای خود رسیده است: به جایی رسیده‌ایم که دیگر نمی‌توانیم تحت لوای پیشرفت، به این شیوهٔ تجربه کردن ادامه دهیم.

ناممکن بودن این شیوه در سال ۱۹۴۵ در صحرای نیومکزیکو، موقعیتِ ترینیتی[۹]Trinity Site، محل آزمایش اولین بمب هسته‌ای عیان گردید. رابرت اوپنهایمر[۱۰]Robert Oppenheimer، پدر بمب اتمی، اعلام کرد که تیمش مرتکب «گناهِ علمی»[۱۱]scientific sin شده است. علت این احساس گناه مشارکت در ساخت بمب اتمی به عنوان سلاحی ویران‌گر نبود، بلکه بی‌اطلاعی‌شان از این نکته بود که شکافت هسته‌ای تا کجا ممکن است ادامه پیدا کند: «وقتی کلید انفجار را فشردیم، هیچ‌کس نمی‌دانست زنجیرهٔ شکافت هسته‌ای تا کجا ادامه خواهد یافت؛ هیچ‌کس نمی‌دانست آیا فضا شکافته خواهد شد یا خیر.» این یعنی قدرت نظریه و علوم دقیقه ما را به مرزهای تجربه‌گرایی[۱۲]experimentalism رسانده است. برای اولین بار در تاریخِ علم، تجربه‌ای کور با عواقبی بسیار بزرگ انجام می‌گرفت.

اتفاق مشابه و قابل توجهی نیز در مؤسسهٔ سرن[۱۳]CERN در سال ۲۰۰۸ رخ داد. هدف دانشمندان این بود که با استفاده از برخورد دهندهٔ بزرگ هادرونی[۱۴]Large Hadron Collider شرایط مشابه اولین لحظات پس از انفجار بزرگ[۱۵]Big Bang را بازتولید کنند. اتو رسلر[۱۶]Otto Rössler، متخصص در نظریهٔ آشوب، دانشمندان سرن را با این سؤال به چالش کشید که «چه کسی به شما این اختیار را داده که ریسک ایجاد یک ریزسیاه‌چاله[۱۷]micro black hole—که می‌تواند زمین را در خود ببلعد—را به همهٔ مردم تحمیل کنید؟» به گمان اتو رسلر، ریسک شکل‌گیری یک ریزسیاه‌چاله‌ٔ خطرناک بیشتر از چیزی است که دانشمندان سرن می‌گویند و آن‌ها نمی‌توانسته‌اند در ارزیابی خطر آن به اندازهٔ کافی مسئولانه رفتار کنند.

از نظر ویریلیو این مثال‌ها نشان می‌دهند که ما به پایان دوران تجربه‌گرایی در علوم نزدیک شده‌ایم. اما پایان تجربه‌گرایی می‌تواند به معنای حرکت به سوی جادو، بازگشت دانشمندان دیوانه و ظهور «عشق به بی‌خردی و بی‌کیاستی» باشد. ویریلیو برای مفهوم «عشق به بی‌خردی و بی‌کیاستی» واژهٔ جدیدی اختراع می‌کند[۱۸]philofolly که معادل فارسی آن‌ را می‌توانیم چیزی شبیه «فلخُله» بدانیم؛ در تضاد با «عشق به حکمت و کیاست» یا همان «فلسفه»[۱۹]philosophy.


  1. Paul Virilio 

  2. Dumoucel, Caroline. 2010. Interview with Paul VirilioVICE magazine. https://www.vice.com/en_us/article/qbzbn5/paul-virilio-506-v17n9. 

  3. propaganda of progress 

  4. exact sciences 

  5. magic 

  6. Administration of Fear 

  7. Virilio, Paul, and Bertrand Richard. 2012. The Administration of Fear. MIT Press. 

  8. experimental science 

  9. Trinity Site 

  10. Robert Oppenheimer 

  11. scientific sin 

  12. experimentalism 

  13. CERN 

  14. Large Hadron Collider 

  15. Big Bang 

  16. Otto Rössler 

  17. micro black hole 

  18. philofolly 

  19. philosophy 

بحران تکرارپذیری در علوم تجربی

از مهم‌ترین خصیصه‌های یک تحقیقِ علمیِ معتبر می‌توان به «شفافیتِ روش» و «قابلیت تکرارپذیری نتایج»[۱]reproducibility آن اشاره کرد. این یعنی هر گروه دیگری از محققان که دارای مهارت‌ها و توانایی‌هایِ مشابهی باشند بتوانند به نتایج مشابهی دست یابند. اما چندی است که توجه‌ها به سوی آن‌چه «بحران تکرارپذیری»[۲]reproducibility crisis خوانده می‌شود جلب شده که موضوعی نسبتاً فراگیر است، اگر چه در برخی شاخه‌های علوم نظیر روان‌شناسی و پزشکی بارزتر است. در یک نظرسنجی‌ انجام شده توسط نشریهٔ نیچر سؤال‌هایی دربارهٔ بحران تکرارپذیری از حدود ۱۶۰۰ محقق در حوزه‌های مختلف پرسیده شد[۳]Baker, M., 2016. 1,500 scientists lift the lid on reproducibility. Nature News 533, 452. https://doi.org/10.1038/533452a. نیمی از پاسخ دهندگان معتقد به وجود بحرانِ جدیِ تکرارپذیری در علوم بودند. ۴۰٪ دیگر معتقد به وجود بحرانِ خفیف تکرارپذیری بودند. فقط ۱۰٪ آن‌ها ابراز بی‌اطلاعی کردند یا معتقد بودند چنین بحرانی وجود ندارد. وقتی از آن‌ها دربارهٔ دلایل بروز این بحران پرسیده شد، عمدتاً معتقد بودند که فشار برای انتشار سریع نتیجهٔ تحقیق و همین‌طور گزارشِ انتخابی (یعنی انتشار موفقیت‌ها و بی‌توجهی به نتایج نامطلوب) از عوامل همیشه حاضر هستند. افزایش رقابت برای دریافت فرصت‌ها و موقعیت‌های دانشگاهی و رویه‌های دست‌و‌پاگیر اداری و اجرایی محققان را در وضعیتِ کمبود وقت و منابعِ دائمی قرار داده است.

اما بخشی از این بحران نیز به اشکالات موجود در برخی روش‌های مرسوم در طراحیِ تجربه‌ها مربوط می‌شود. به عنوان مثال به روشِ متداولِ «آزمایش تصادفی کنترل‌شده»[۴]randomized controlled trial که کاربرد گسترده‌ای در کارآزمایی‌های بالینی[۵]clinical trials دارد توجه کنیم. در این روش، داوطلبان به صورت تصادفی به دو (یا چند) گروه تقسیم می‌شوند: گروه اول تحت درمان مورد آزمایش قرار می‌گیرند (گروه تحت آزمایش) و گروه دوم تحت درمان قرار نمی‌گیرند ولی وضعیت آن‌ها جهت مقایسه زیر نظر گرفته می‌شود (گروه کنترل). در نهایت، نتایج گروه تحت آزمایش و گروه کنترل با هم مقایسه می‌شوند و روابط علت و معلولی بین درمان و پاسخ به آن بررسی می‌شوند. این نوع تحقیقات به صورت گسترده‌ای برای بررسی تأثیرات، موارد ایمنی، خطرات احتمالی و در مجموع کارآیی داروها و رویه‌های درمانی جدید به کار گرفته می‌شوند و قوانین بهداشتی کشورها و معیارهای رسمی دارویی-درمانی آن‌ها نیز تا حد زیادی از آن‌ها تأثیر می‌گیرند. فرض بنیادینی که صحتِ این روش را تضمین می‌کند این است که دو گروه باید به گونه‌ای انتخاب شوند که قابل مقایسه باشند یعنی نوع و پراکندگی خصوصیت‌های اعضای آن‌ها با یکدیگر قابل مقایسه باشد؛ دست کم تا جایی که به پیش‌زمینه‌ها و عواملی که می‌توانند روی نتیجهٔ کارآزمایی تأثیر بگذارند مربوط می‌شود. واضح است که در حوزه‌های مربوط به انسان و جامعه این کار دشوار و تقریباً ناممکنی است، چرا که سوابق و خصوصیت‌های افراد منحصر به فرد است و تعداد عواملی که می‌توانند روی نتیجهٔ کارآزمایی تأثیر بگذارند بسیار زیاد است. بنابراین محققان چاره‌ای جز ساده‌سازی و چشم‌پوشی از بخشی از این عوامل ندارند. اما آیا این ساده‌سازی‌ها و چشم‌پوشی‌ها منجر به تولید نتایج قابل اعتماد و تکرارپذیر می‌شوند؟

مقاله‌ای که اخیراً در یکی از ژورنال‌های معتبر پزشکی منتشر شده زنگ خطر را به صدا در آورده است[۶]Krauss, A., 2018. Why all randomised controlled trials produce biased results. Annals of Medicine 50, 312–۳۲۲٫ https://doi.org/10.1080/07853890.2018.1453233. نویسنده ده تا از پر ارجاع‌ترین مقاله‌ها در حوزهٔ پزشکی که جملگی از روش «آزمایش تصادفی کنترل‌شده» استفاده کرده‌اند را بررسی کرده است. بر اساس این تحقیق، در مقاله‌های یاد شده خصوصیت‌‌های زمینه‌ای داوطلبان که می‌توانند نتایج را تغییر دهند معمولاً به صورت نامطلوبی بین گروه‌های کارآزمایی تقسیم شده‌اند و کارآزمایی‌ها معمولاً عوامل دیگری را که می‌توانند روی نتایج گزارش ‌شده‌شان تأثیر بگذارند نادیده گرفته‌اند. اگر این یافته درست باشد، تحقیقاتِ گسترده‌ای که طی سال‌ها با استفاده از این روش انجام شده‌اند فاقد اعتبار گشته و باید مورد ارزیابیِ مجدد قرار بگیرند. این یعنی کارآیی و خطرات احتمالی بسیاری از داروها و شیوه‌های درمانی که بر اساس این نوع تحقیقات ارزیابی شده‌اند زیر سؤال خواهد رفت.

بحران تکرارپذیری به معنای افزایش تعداد تحقیقاتی است که هیچ‌کس قادر به تکرار نتایجِ آن‌ها نیست. این نتایج حتی وقتی در ژورنال‌های علمی منتشر می‌شوند محدود به شرایط منحصر به فردِ حاکم بر تحقیق انجام شده هستند، در نتیجه قابلِ تکرار و تعمیم نبوده و ارتباط چندانی با موضوعِ ادعایی ندارند. در شرایطی که روز به روز به پیچیدگی تجربه‌ها، اندازه‌گیری‌ها و تحلیل‌ها افزوده می‌شود، کار محققان علوم تجربی نیز برای تولید نتایج تکرارپذیر و قابل اعتماد دشوارتر و دشوارتر می‌شود.


  1. reproducibility 

  2. reproducibility crisis 

  3. Baker, M., 2016. 1,500 scientists lift the lid on reproducibility. Nature News 533, 452. https://doi.org/10.1038/533452a 

  4. randomized controlled trial 

  5. clinical trials 

  6. Krauss, A., 2018. Why all randomised controlled trials produce biased results. Annals of Medicine 50, 312–۳۲۲٫ https://doi.org/10.1080/07853890.2018.1453233 

مزاحمان خاموش

شکی نیست که تلفن‌های هوشمند قابلیت‌های زیادی دارند و در بسیاری زمینه‌ها می‌توانند ابزارهایی مفید باشند. اما این ابزارهای پیچیده و کارآمد مشکل‌ساز نیز هستند. استفادهٔ بیش از حد از آن‌ها اعتیادآور است، ذهن و چشم را خسته می‌کند و می‌تواند به افتِ کیفیت توجه، دقت و شکیبایی بیانجامد. بسیاری از افراد ضمن این‌که مزایای تلفن‌های هوشمند را پذیرفته‌اند، نسبت به این‌دست تأثیرات نامطلوب حساس هستند و سعی می‌کنند کمتر از آن‌ها استفاده کنند. با این‌حال، در اغلب موارد تلفن‌‌هایمان را با خود حمل می‌کنیم و آن‌‌ها را در نزدیکی‌ نگاه می‌داریم، حتی اگر قصد استفادهٔ افراطی از آن‌‌ها را نداشته باشیم. تصور ما این است که حضور منفعلانهٔ تلفن هوشمند مشکلی ایجاد نمی‌کند و اختلالات یاد شده فقط وقتی ایجاد می‌شوند که از تلفن استفاده می‌کنیم. اما آیا این تصور درست است؟

اخیراً به مقاله‌ای علمی برخورد کردم[۱]Ward, A.F., Duke, K., Gneezy, A., Bos, M.W., 2017. Brain Drain: The Mere Presence of One’s Own Smartphone Reduces Available Cognitive Capacity. Journal of the Association for Consumer Research 2, 140–۱۵۴٫ https://doi.org/10.1086/691462 که نشان می‌دهد صرفِ همراه داشتن تلفن‌های هوشمند—حتی اگر از آن‌ها استفاده نکنیم—موجب کاهش توجه و تمرکز مالک آن می‌شود. شدت این پدیده متناسب با میزان اعتیاد فرد به تلفنش است؛ یعنی اگر او عادت داشته باشد زیاد از تلفنش استفاده کند، حضور منفعلانهٔ آن حواسش را بیشتر پرت می‌کند. این حواس‌پرتی می‌تواند خودش را به صورت ضعیف‌تر شدن حافظه و کاهشِ هوش سیّال—یعنی قابلیت اندیشیدن، استدلال انتزاعی و حل مسأله—نشان دهد.

جالب این است که نتیجهٔ آزمایش‌های انجام شده نشان می‌دهد که چندان فرقی نمی‌کند اگر صفحهٔ نمایش تلفن‌ها رو به بالا و قابل مشاهده باشد، یا رو به پایین و ناپیدا. همین‌طور، قرار دادن تلفن روی وضعیت بی‌صدا و حتی خاموش کردن آن نیز موثر نیست و کماکان موجب حواس‌پرتی یاد شده می‌شود. به واقع این طور به نظر می‌رسد که بهترین راه‌حل برای مشکل یاد شده جدا شدن از تلفن است، به این معنی که شخص به صورت ارادی از همراه داشتن تلفن خودداری کند.

تلفن‌های هوشمند به شکلی بی‌حد و مرز وارد زندگی ما شده‌اند. از این‌نظر آن‌ها با تقریباً همهٔ نوآوری‌های تاریخ فرق دارند. سایر ابزارها به نوعی محدود هستند، یا به واسطهٔ نوع کارکردشان، یا به خاطر محل، زمان و موقعیتی که مورد استفاده قرار می‌گیرند. اما تلفن‌های هوشمند از همهٔ این محدودیت‌ها عبور می‌کنند. آن‌ها تقریباً همیشه و همه‌جا همراه ما هستند و به شکلی روزافزون به مثابه میانجیِ بین ما و اطلاعات، اخبار، سرگرمی‌ها و سایر افراد عمل می‌کنند.

اگر می‌خواهید کاری خلاقانه انجام دهید که نیازمند حداکثر توجه، دقت و کیفیت است تلفن‌ همراه‌تان را همراه‌تان نبرید!


  1. Ward, A.F., Duke, K., Gneezy, A., Bos, M.W., 2017. Brain Drain: The Mere Presence of One’s Own Smartphone Reduces Available Cognitive Capacity. Journal of the Association for Consumer Research 2, 140–۱۵۴٫ https://doi.org/10.1086/691462 

جاروی وظیفه‌شناس گوته

این ایده که آفریده‌ای هوشمند به انسان‌ها آسیب می‌رساند، بارها در عرصهٔ هنر و نظر مطرح شده است: در رمان فرانکشتاین[۱]Frankenstein; or, The Modern Prometheus نوشتهٔ مری شلی[۲]Mary Shelley، مصنوع دکتر فرانکشتاین از کنترلش خارج شده و دست به جنایت می‌زند؛ در فیلم ۲۰۰۱: اودیسهٔ فضایی[۳]۲۰۰۱: A Space Odyssey محصول مشترک استنلی کوبریک[۴]Stanley Kubrick و آرتور کلارک[۵]Arthur C. Clarke، کامپیوتر هوشمند سفینه—موسوم به هال ۹۰۰۰—ارزیابی مرگ‌باری از شرایط مأموریت ارائه می‌دهد؛ در ماتریس[۶]The Matrix محصول برادران واچوفسکی[۷]The Wachowskis، جهان تحت سلطهٔ ماشین‌هایی هوشمند قرار گرفته که انسان‌ها را به انقیاد خود درآورده‌اند؛ در نابودگر[۸]The Terminator به کارگردانی جیمز کامرون[۹]James Cameron، شبکهٔ آسمان—موسوم به اسکای‌نت—قصد نابودی بشریت را دارد. این‌ها چند نمونه از مواردی هستند که می‌شناسم، وگرنه مثال‌ها به مراتب بیشترند.

استیون هاوکینگ[۱۰]Stephen Hawking—که به تازگی درگذشت؛ روحش شاد—گفته بود «دستگاه‌های هوشمند می‌توانند پایان گونهٔ انسان را رقم بزنند.» اگر روزگاری فقط نخبگان فکری نسبت به پیشرفت فن‌آوری و انقیاد انسان هشدار می‌دادند، امروز حتی کارآفرین‌های خوش‌بینی نظیر الون ماسک[۱۱]Elon Musk هم نگران پیشرفت‌های سریع در حوزهٔ هوش مصنوعی هستند: ماسک خطر هوش مصنوعی را از سلاح‌های هسته‌ای بیشتر می‌داند و خواستار ایجاد نهادهایی برای کنترل آن شده است.

اغلب ما، وقتی به ماشین‌هایی با توانایی فرا-انسانی می‌اندیشیم، ویران‌شهری[۱۲]dystopian را تصویر می‌کنیم که در آن ماشین‌ها علیه انسان‌ها شوریده‌اند، تو گویی اراده‌ای ضدبشری در آن‌ها شکل گرفته است.[آ]این تصویر کمی اغراق‌آمیز است، اما نسخهٔ واقع‌گرایانه‌‌تر آن‌را می‌توان چنین در نظر گرفت که خطر ماشین‌های هوشمند وقتی در اختیار دولت‌ها یا تروریست‌ها قرار بگیرند به شکلی غیرقابل پیش‌بینی زیاد است. اما در این صورت آن‌ها هنوز تحت کنترل انسان‌ها هستند و گونهٔ خودمختاری از ابزارها تلقی نمی‌شوند. اما، نِیت سورس[۱۳]Nate Soares، از انستیتوی تحقیقات هوش ماشینی[۱۴]Machine Intelligence Research Institute می‌گوید که این تصویر کاملی نیست. به نظر او ویران‌شهر ناشی از ماشین‌های هوشمند احتمالاً شباهت زیادی به ماتریس یا نابودگر ندارد. در این داستان‌ها ماشین‌های هوشمند قصد جان آدم‌ها را کرده‌اند؛ اما دلیلی ندارد هوش مصنوعی رویکردی منفی علیه انسان‌ها داشته باشد. در عوض سورس خطر اصلی را در این می‌داند که هوش مصنوعی وظیفهٔ محول شده به خود را بیش از حد خوب انجام دهد؛ همراه با خلاقیتی مستقل، ولی از نظر ما نامطلوب. به نظر او چالش بزرگی که پیش روی ما قرار دارد این است که بفهمیم هوش مصنوعی چگونه کار می‌کند و بتوانیم عملکرد آن‌را در جهت مورد نظرمان هدایت کنیم. اما هوش مصنوعی، اگر به مرحلهٔ قابل مقایسه با هوش انسانی برسد، دارای ابتکار عمل‌های ویژهٔ خود خواهد شد و پیش‌بینی و مهار این ابتکار عمل‌ها به شیوه‌ای که مطلوب ما باشد دشوار است.

یوهان ولفگانگ گوته[۱۵]Johann Wolfgang von Goethe تصنیفی دارد به نام «شاگرد جادوگر»[۱۶]The Sorcerer’s Apprentice; 1797. استاد جادوگر برای کاری از کارگاه بیرون می‌رود. شاگرد که وظیفه دارد کارگاه را تمیز کند، به کمک جادویی که هنوز به خوبی نیاموخته، جاروی دستی‌اش را وادار می‌کند که به جای او کار کند؛ اما کم‌کم متوجه می‌شود که مشکلی وجود دارد. جارو متوقف نمی‌شود و مصرانه به آوردن آب از چاه ادامه می‌دهد. از آن‌جا که او به هیچ‌وجه نمی‌تواند جارو را متوقف کند، با تبر آن‌را دو نیمه می‌کند. اما نیمه‌ها، خود به جاروهایی کامل تبدیل می‌شوند و به آب آوردن ادامه می‌دهند. عاقبت در حالی که اوضاع به کلی از کنترل شاگرد خارج شده است، استاد به کارگاه باز می‌گردد و طلسم را می‌شکند. کمپانیِ والت‌دیسنی، در روزهایی که هنوز هنر را می‌فهمید، پویانمایی بلندی تولید کرد به نام «فانتزیا»[۱۷]Fantasia; 1940 که یکی از ماندگارترین قسمت‌های آن بر اساس همین شعر گوته ساخته شده است.[۱۸]Fantasia Sorcerer’s Apprentice — https://www.youtube.com/watch?v=3hKgEylk8ks

شاید خطر هوش مصنوعی بیشتر شبیه جاروی بیش‌ از حد وظیفه‌شناس داستان گوته باشد. شاگرد جادوگر، در ساختن جارویی که آب می‌آورد موفق بود؛ اما جارو بیش از حد وظیفه‌شناس و خلاق بود و او را غافلگیر کرد. جارو دشمن شاگرد نبود، بلکه قصد داشت وظیفه‌ای که به او محول شده بود را انجام دهد و در این‌کار هوش و درایت خود را به کار گرفت؛ با این‌حال نتیجهٔ کارش ویرانی بود. ماشین‌های فوق هوشمندی را در نظر بگیرید که برای ارائهٔ خدمات به جامعه طراحی شده‌اند و کارشان را نیز به خوبی انجام می‌دهند. اما پیچیدگی زیادشان به اتخاذ ابتکارعمل‌هایی منجر شود که از نظر ما غیرقابل قبول هستند و در عین حال راهی برای مهار فوری آن‌ها نداریم. از این نظر، هال ۹۰۰۰ داستان اودیسهٔ فضایی، در مقایسه با شبکهٔ آسمان فیلم نابودگر، آیندهٔ ویران‌شهری باورپذیرتری را نمایندگی می‌کند.


  1. Frankenstein; or, The Modern Prometheus 

  2. Mary Shelley 

  3. ۲۰۰۱: A Space Odyssey 

  4. Stanley Kubrick 

  5. Arthur C. Clarke 

  6. The Matrix 

  7. The Wachowskis 

  8. The Terminator 

  9. James Cameron 

  10. Stephen Hawking 

  11. Elon Musk 

  12. dystopian 

  13. Nate Soares 

  14. Machine Intelligence Research Institute 

  15. Johann Wolfgang von Goethe 

  16. The Sorcerer’s Apprentice; 1797 

  17. Fantasia; 1940 

  18. Fantasia Sorcerer’s Apprentice — https://www.youtube.com/watch?v=3hKgEylk8ks 


  1. آ) این تصویر کمی اغراق‌آمیز است، اما نسخهٔ واقع‌گرایانه‌‌تر آن‌را می‌توان چنین در نظر گرفت که خطر ماشین‌های هوشمند وقتی در اختیار دولت‌ها یا تروریست‌ها قرار بگیرند به شکلی غیرقابل پیش‌بینی زیاد است. اما در این صورت آن‌ها هنوز تحت کنترل انسان‌ها هستند و گونهٔ خودمختاری از ابزارها تلقی نمی‌شوند. 

اندکی کمتر، آهسته‌تر، ملایم‌تر!

تأثیرِ فن‌آوری‌های جدید بر جامعه همگن نیست. برخی گروه‌ها بیشتر از سایرین از آن بهره می‌برند؛ گاهی هم آمدن یک فن‌آوری گروه‌هایی را دچار زیان و خسارت جدی می‌کند. در این صورت طبیعی خواهد بود اگر صدای بازندگان بلند شود. این مخالفت می‌تواند شکل‌های مختلفی داشته باشد. برخی نظریه‌پردازی می‌کنند، برخی به شیوه‌های مدنی مخالفت، برخی هم که کارد به استخوانشان رسیده به خشونت متوسل می‌شوند.

لُودایت‌ها[۱]Luddites گروهی از کارگران صنعت نساجی در بریتانیای اوایلِ قرن نوزدهم بودند که احساس کرده بودند ماشین‌آلاتِ جدیدِ خودکار، جای شغل‌های آن‌ها را خواهند گرفت؛ چون کارگران بی‌تجربه و کم‌مهارت‌ نیز می‌توانستند با آن‌ها کار کنند. آن‌ها با هدف متوقف کردن روند یاد شده، تعدادی از کارخانه‌ها و ماشین‌آلات نساجی را به آتش کشیدند و تخریب کردند. جنبش آن‌ها توسط دولت بریتانیا سرکوب شد، اما نام آن‌ها مرادفِ مخالفت با فن‌آوری‌ شده و گاه برای تحقیر منتقدان فن‌آوری‌های جدید نیز به کار گرفته می‌شود. اَشکال امروزی‌تر این نگرش را نولُودیسم[۲]Neo-Luddism می‌نامند. نولُودیست‌ها نگران تأثیر فن‌آوری‌های جدید بر افراد،‌ اجتماع‌ها و محیط هستند. آن‌ها می‌گویند باید به اصل احتیاط[۳]precautionary principle توجه کنیم و تا وقتی که تأثیراتِ نامعلوم فن‌آوری‌های جدید مشخص نشده، نباید آن‌ها را در جامعه ترویج کنیم.

بخش بزرگی از درآمد شرکت‌های اینترنتی از طریق آگهی‌ است. اما میلیون‌ها نفر از کاربران علاقه‌ای به دیدن آگهی ندارند و با نصب افزونه‌های ضدآگهی[۴]Ad-blocking مانع از نمایش آن‌ها می‌شوند. به چشم شرکت‌هایی نظیر گوگل و فیس‌بوک، آن‌ها نولُودایت‌‌هایی هستند که می‌خواهند جلوی تبلیغات هدفمند[۵]Targeted advertising را بگیرند. تعداد نسبتاً اندک، اما روزافزونی از افراد جامعه به این نتیجه می‌رسند که حضور دائمی تلفن‌های همراه، اینترنت و انواع صفحهٔ نمایش، مخل آسایش روانی آن‌هاست. بعضی‌ در ساعت‌ها یا روزهای معینی روزهٔ تلفن یا روزهٔ اینترنت می‌گیرند. این‌‌ها لزوماً فیلسوف نیستند، بلکه همه نوع آدمی بین‌شان پیدا می‌شود. خیلی از پدر و مادرها سعی می‌کنند دسترسی کودکان‌شان به تلفن‌های همراه و صفحه‌های لمسی را محدود کنند و این‌جا یا آن‌جا زمزمه‌های پراکنده‌ای با نام‌هایی شبیهِ زندگی آهسته، فن‌آوری آهسته، خانوادهٔ آهسته، مطالعهٔ آهسته و غیره شنیده می‌شود. تعداد کسانی که زندگی در اجتماع‌های «جدا از شبکه»[۶]off-grid یا «اکو-دهکده»[۷]eco-village را تجربه می‌کنند در حال رشد است. فصل مشترک این ابتکارعمل‌ها—صرف‌نظر از میزان موفقیت‌شان—این است: کمتر، آهسته‌تر، ملایم‌تر!

لُودایت‌ها صرفاً نگران شغل و معیشت‌شان بودند و اگر فن‌آوری‌های آن‌ روزگار را خطری برای خود نمی‌دیدند، آن‌طور اعتراض نمی‌کردند. اعتراض تاکسی‌ران‌های اروپایی به اوبر[۸]Uber یا تاکسی‌ران‌های ایرانی به اسنپ و تاپسی را هم باید از همین منظر تفسیر کرد. این اعتراض‌ها در کلمبیا به درگیری با پلیس انجامید. در ژوهانسبورگ دو خودروی اوبر به آتش کشیده شدند و سی تاکسی‌ران معترض بازداشت شدند. تصور کنید فن‌آوری جدیدتری نظیر خودروهای بدون‌ سرنشین به بازار بیاید. عده‌ای از این تحول سود خواهند برد و تعدادی شغل در حوزه‌های روباتیک، هوش مصنوعی، یادگیری ماشینی و غیره ایجاد می‌شود. اما راننده‌های حرفه‌ای، به خصوص آن‌ها که در سنین میان‌سالی یا بالاتر هستند، بازنده خواهند بود. آن‌ها نمی‌توانند با سرعت کافی خودشان را با شرایط جدید تطبیق دهند و با رقبای جوان‌تر که دارای مهارت‌های مناسب هستند رقابت کنند. آیا انتظار داریم سکوت کنند؟

طی چند سال، تد کزینسکی[۹]Ted Kaczynski شانزده بمب به مراکز مختلف ارسال کرد، سه نفر را کشت و ده‌ها نفر را مجروح نمود. او که درس‌خواندهٔ هاروارد بود و مدتی نیز در برکلی تدریس کرده بود، به تدریج در باور خود که فن‌آوری‌های جدید ویران‌گر تمدن هستند رادیکال شده بود. او تنها نبود. هر ماه شاهد نمونه‌های کوچک و بزرگی از این نوع اعتراض‌های خشونت‌بار هستیم. وقتی افراد به این نتیجه برسند که ماشین‌ها رهایی‌بخش نیستند، بلکه باعث افت شرایط زندگی و سرکوب می‌شوند، ممکن است دست به هر اقدامی بزنند. اگر حتی بخشی از وعده‌های فن‌آورانهٔ جدید محقق شود، می‌توانیم مطمئن باشیم که لُودایت‌ها باز خواهند گشت و دولت‌ها نامشان را کنارِ آشوب‌گران و تروریست‌ها خواهند نوشت. هیچ‌کس خشونت و تخریب اموال خصوصی و عمومی را دوست ندارد. لُودایت‌های قرن نوزدهم موفق نشدند؛ خشونت کورِ لُودایت‌های امروز هم ختم به خیر نمی‌شود. اما در جهان فن‌آورانه‌ای که سرعت، دین و دنیای انسان‌ها را شکل می‌دهد، اندکی لُودایت‌ بودن نشانهٔ سلامتی روان است؛ نجوایی مهربان که بگوید «لطفاً اندکی کمتر، آهسته‌تر، ملایم‌تر!»


  1. Luddites 

  2. Neo-Luddism 

  3. precautionary principle 

  4. Ad-blocking 

  5. Targeted advertising 

  6. off-grid 

  7. eco-village 

  8. Uber 

  9. Ted Kaczynski 

نابینایی شعف‌آلود فن‌شیفته‌ها

خیلی از آدم‌های جدید علاقهٔ خاصی به فن‌آوری‌های جدید دارند. فن‌آوری را نشانهٔ تجدد و پیشرفت می‌دانند؛ گاهی وقت‌ها تنها نشانهٔ آن. اما آیا فن‌آوری‌های جدید همیشه خوب هستند؟ چه وقت باید به استقبالِ آن‌ها برویم و چه وقت باید نسبت به آن‌ها شکاک باشیم؟ اگر این سؤال‌ها به نظرتان بیهوده یا زاید می‌رسند، احتمالاً شما یک فن‌شیفته[۱]technophile هستید. اشکالی هم ندارد. فن‌شیفته‌ها هم بخشی از جامعه هستند و نظرشان محترم است. اما این حق برایِ بقیهٔ جامعه محفوظ است که سؤال‌هایی که لازم می‌دانند را مطرح کنند.

نیلز پُستمن[۲]Nils Postman معتقد است که ما باید دستِ کم شش پرسشِ مهم را دربارهٔ هر فن‌آوریِ جدیدی مطرح کنیم.[۳]Postman, N., 2000. Building a Bridge to the 18th Century: How the Past Can Improve Our Future, 1 edition. ed. Vintage, New York. این پرسش‌ها به ما کمک خواهند کرد که گفتگویِ سالمی ایجاد کنیم و تصمیم‌هایِ فردی و اجتماعیِ بهتری بگیریم. پرسش‌ها، ذاتاً بی‌طرفند و جهت‌گیری یا ارزش‌گذاریِ معینی ندارند، اما پاسخ‌‌ها بسته به خاستگاهِ اقتصادی، اجتماعی یا نظری پاسخ‌دهنده ممکن است فرق داشته باشند:

(۱) این فن‌آوری قرار است چه مشکلی را حل کند؟
(۲) این مشکلِ چه کسانی است؟
(۳) چه افراد یا نهادهایی ممکن است در اثرِ این فن‌آوری دچارِ آسیب‌ جدی شوند؟
(۴) در اثرِ حلِ‌ این مشکل،‌ چه مشکلاتِ جدیدی ممکن است ایجاد شوند؟
(۵) در اثر به کارگیری این فن‌آوری، چه نوع افراد و نهادهایی ممکن است نفوذ و قدرتِ اقتصادی و سیاسیِ ویژه‌ای کسب کنند؟
(۶) فن‌آوری جدید چه نوع تغییراتی را بر زبان تحمیل می‌کند؟ در اثرِ این تغییرات چه چیزی از دست می‌رود و چه چیزی به دست می‌آید؟

این پرسش‌ها اگر چه هم‌پوشانی‌هایی با هم دارند، اما زمینه را برای گفتگو دربارهٔ طیفِ وسیعی از موضوعاتی که می‌توانند به تأثیراتِ یک فن‌آوری مربوط شوند فراهم می‌کنند. تردیدی نیست که گروه‌های مختلفِ اجتماعی، اعم از طرفداران و منتقدانِ یک فن‌آوریِ جدید پاسخ‌هایِ متفاوتی به این پرسش‌ها می‌دهند، اما نفسِ مطرح شدن آن‌ها مهم است.

گاهی فن‌آوری‌هایِ جدید پدیده‌هایی منفک نیستند، بلکه بخشی از یک روندِ تاریخی هستند که در مقیاسی بزرگ عمل می‌کند. این نوع فن‌آوری‌ها خواه‌ناخواه خواهند آمد؛ حالا کمی دیرتر یا زودتر. برای مثال تصور کنید اواخرِ قرنِ هجدهم است و شما ساکنانِ روستایی در جنوبِ بریتانیا هستید. مهم نیست شما چقدر در مخالفت خود با انقلابِ صنعتی راسخ باشید، احتمالاً نخواهید توانست مانع از بلعیده شدنِ روستایان توسطِ ماشین‌های بخار، کارخانه‌ها، ذوب‌آهن، لوکوموتیوها و امثالهم شوید. انقلابِ صنعتی موجِ تاریخی عظیمی بود که یک روستا یا یک شهر نمی‌توانست از تبعاتِ آن برکنار بماند. با این‌حال، روستاییانِ مذکور حتماً از مطرح کردنِ این پرسش‌ها بهره می‌بردند؛ به واسطهٔ آن‌ها نه تنها دربارهٔ سودها و زیان‌هایِ احتمالیِ ورودِ انقلابِ صنعتی به روستایشان گفتگو می‌کردند، بلکه شاید می‌توانستند خود را برای رویارویی با برخی از تحولاتِ شگرفی که پیش‌روی‌شان بود بیشتر آماده کنند.

اما بسیاری از فن‌آوری‌هایِ جدید از جنسِ انقلابِ صنعتی نیستند؛ بلکه نوآوری‌های منفکی هستند که به واسطهٔ سازوکارهایِ پیچیدهٔ سرمایه و سیاست و کارآفرینی مطرح می‌شوند. در بسیاری موارد گروهی که پشتیبانِ توسعهٔ یک فن‌آوریِ نوین هستند، نمی‌خواهند هزینهٔ مربوط به توسعه (و اثراتِ جانبی) آن‌ را پرداخت کنند، بلکه دنبالِ راهی می‌گردند که آن‌ها را بر جامعه تحمیل کنند (و اثراتِ جانبی را ناچیز نشان دهند). طبعاً آن‌ها سعی می‌کنند آن‌را به صورتِ یک نیازِ‌ ضروری جلوه دهند، اما شما باید به این فکر کنید که این فن‌آوری‌‌ کدام مشکلِ شما را حل می‌کند؟ آیا تحولاتِ احتمالیِ ناشی از این فن‌آوری به سود یا زیانِ شما خواهند بود؟ مثلاً آیا قرار است مهارت‌های مربوط به شغل و معیشت شما را تقویت کند یا آن‌ها را بی‌ارزش سازد؟ آیا باعث بسط و تعمیق و تثبیتِ آرامش و آسایش شما می‌شود یا امن و آسایش‌تان را نیز به مخاطره خواهد انداخت؟ اگر احتمال می‌دهید فن‌آوری جدید به سودِ شما باشد، خیلی هم خوب خواهد بود که به استقبالِ آن بروید. اما اگر احتمال می‌دهید بازندهٔ این فن‌آوری جدید باشید، حداقل کاری که می‌توانید بکنید این است که مانندِ آن صوفیِ ساده‌دلِ داستانِ مولوی نباشید که بی‌اطلاع از این‌که خرش را فروخته‌اند و بزمی راه انداخته‌اند، از همهٔ مهمانان بلندتر آواز می‌خواند که «خر برفت و خر برفت و خر برفت!»

اشکالِ بزرگِ فن‌شیفته بودن در این است که فرد نسبت به فن‌آوری‌هایِ جدید دچارِ نوعی نابینایی می‌شود. او قادر به تمیز دادن بین فن‌آوری‌هایی که به سود یا زیانِ او عمل می‌کنند نیست. او چنان مسحورِ فریبندگی فن‌آوری‌های جدید است که حتی اگر زیرِ پایش را خالی کنند و هویت و هستی‌اش را از او بگیرند از صمیم دل و از سر شوق فریاد می‌زند «خر برفت و خر برفت و خر برفت!»


  1. technophile 

  2. Nils Postman 

  3. Postman, N., 2000. Building a Bridge to the 18th Century: How the Past Can Improve Our Future, 1 edition. ed. Vintage, New York. 

صفحه‌هایِ نمایشِ لمسی؛ پدرومادرهای بی‌احتیاط

این‌روزها دیدنِ بچه‌هایِ خردسالی که ساعت‌هایِ طولانی از وقتِ خود را صرفِ بازی با تَبلِت[۱]Tablet یا تلفنِ همراه یا چیزی شبیهِ آن می‌کنند عجیب نیست. خیلی از پدر و مادرها دغدغهٔ خاصی نسبت به این قضیه ندارند و چه بسا آن‌را موهبتی برایِ خود و فرزندشان بدانند؛ با این استدلال که «بچه به شکلی بی‌خطر سرگرم می‌شود و تازه بعضی از این بازی‌ها آموزنده هستند.» اما آیا واقعاً می‌توان این‌قدر آسوده‌خاطر بود؟

در این زمینه تحقیقاتِ زیادی انجام می‌شود، اما تا جایی که می‌دانم هنوز نتیجهٔ قطعی و جامعی وجود ندارد، چرا که این پدیده نسبتاً جدید است. در نتیجه این پرسشِ مهم هنوز به جایِ خود باقی است که «بازی بیش از حدِ خردسالان با اسباب‌بازی‌هایِ الکترونیکی دارایِ صفحهٔ نمایشِ لمسی، چه تأثیراتی بر رشدِ ذهنی و جسمیِ آن‌ها می‌گذارد؟». تا روزی که تحقیقاتِ علمی به نتیجهٔ قطعی برسند—بر فرض که چنین روزی فرا برسد—عقلِ سلیم حکم می‌کند که جانبِ احتیاط را رعایت کنیم و این‌طور فرض کنیم که استفادهٔ بیش از حدِ بچه‌ها از صفحه‌هایِ لمسیِ‌ نمایش، ممکن است موانعی برایِ کسبِ برخی مهارت‌‌های مهم در آن‌ها ایجاد کند. این احتیاط قطعاً بی‌مبنا نیست، چرا که اولاً به رشد و شکوفاییِ منحصر به فردِ هر یک از این کودکانِ عزیز مربوط می‌شود و ثانیاً علاوه بر مشاهداتِ ضدونقیضِ علمی، شواهدِ روایتی[۲]Anecdotal evidence و مشاهداتِ حرفه‌ای و تخصصیِ متعددی نیز وجود دارند که به ما می‌گویند بابِ احتیاط را باید باز گذاشت.

یکی از این شواهدِ روایتی-حرفه‌ای این است که انگشتانِ دستِ کودکانی که زیاد با صفحه‌هایِ‌ نمایش بازی می‌کنند ضعیف و بی‌ظرافت باقی می‌مانند و چه بسا آن‌ها را در کارهایی نظیرِ گرفتنِ مداد در دست و نوشتن دچارِ مشکل کنند. یک کارشناسِ بریتانیایی می‌گوید «در مدارسِ ما، روزبه‌روز به تعدادِ نوآموزانی که نمی‌توانند مداد به دست بگیرند افزوده می‌شود. دستِ آن‌ها اساساً مهارت و چابکیِ‌ لازم را ندارد.» برایِ گرفتنِ مداد در دست و لغزاندنِ آن با سرعتِ‌ مناسب رویِ‌کاغذ، کودک باید دارایِ حداقلی از کنترل و مهارت در عضلاتِ ظریفِ انگشتانش باشد. برایِ کسبِ این مهارت لازم است که در سنینِ خردسالی فرصت‌هایِ کافی و متنوعی به او داده شود. می‌توان تبلتی را در اختیارِ یک خردسال قرار داد و او را ساعت‌ها سرگرم کرد، اما آن‌چه ذهن و دستِ او را تربیت می‌کند تنوعِ حرکتی و تجربه است؛ از آن نوع که در فعالیت‌هایی نظیرِ چیدن، ساختن،‌ بریدن، چسباندن، کشیدن، هل‌ دادن و غیره وجود دارد. بدونِ این‌ها، کودک ممکن است مهارتِ اولیهٔ لازم برایِ‌ گرفتنِ صحیحِ مداد در دست و لغزاندنِ آن روی کاغذ را به دست نیاورد.

ممکن است بگویید زمانه عوض شده، چه اهمیتی دارد که کودک نتواند درست بنویسد؛ در عوض می‌تواند به سرعت تایپ کند. حتی اگر این موضع را بپذیریم—که البته از نظر من قابلِ‌ پذیرش نیست—باید توجه داشته باشیم که بابِ احتیاطی که عرض کردم فقط به مقولهٔ نوشتن با دست مربوط نمی‌شود و این صرفاً‌ یک مثال بود. به نظرم واضح است که بازیِ بیش از حد با صفحه‌های لَمسی به این معناست که بچه‌ها وقتِ کمتری را به سایرِ انواعِ بازی‌ها و فعالیت‌ها اختصاص خواهند داد. این درست که بازی‌هایِ الکترونیکی نوعی از مهارت‌ها را در بچه‌ها تقویت می‌کنند، اما آن‌ها را از کسبِ‌ انواعِ دیگر مهارت‌هایی که در اثرِ بازی‌هایِ دیگر شکل می‌گیرد باز خواهند داشت. بچه‌ها در سنینِ پایین نیازمندِ کسبِ مجموعهٔ بسیار متنوعی از تجربه‌ها و مهارت‌ها هستند که از طریقِ بازی‌هایِ گوناگون و سرو‌کله زدن با سایرِ بچه‌ها و بزرگ‌سالان کسب می‌شود. بنابراین شاید گزاف نباشد اگر بگوییم محروم کردنِ آن‌ها از این تنوعِ رفتاری—آن‌هم نه به واسطهٔ فقر یا اجبار، بلکه از سرِ رفاه و راحت‌طلبی—تلفیقی از ساده‌انگاری، بی‌احتیاطی و بی‌مسئولیتی است.


  1. Tablet 

  2. Anecdotal evidence 

پایانِ ای‌بوک‌ها

خوب یادم هست همین چند سالِ پیش بود که اولین کتاب‌هایِ الکترونیک، موسوم به ای‌بوک، به بازار عرضه شدند. عموم—از جمله خودم—از این انقلابِ بزرگ در عرصهٔ کتاب و کتاب‌خوانی به هیجان آمده بودند و خیلی از افراد خیلی زود متقاعد شدند که این پایانِ کتاب‌هایِ کاغذی است. آن‌ سال‌ها گذشت. هم من عوض شده‌ام و هم زمانه. این‌روزها نگاهِ من به چشم‌اندازِ ای‌بوک و سایرِ فن‌آوری‌هایِ زودگذرِ مربوط به دورانِ اوجِ تمدنِ صنعتی عوض شده است. بازارِ ای‌بوک نیز رو به افول است و معلوم می‌شود که نه تنها ای‌بوک پایانِ کتاب نیست بلکه حتی پایاییِ خودش به عنوانِ یک ابزارِ پیچیده و گران برایِ انجامِ کاری بسیار ساده هم زیر سوال می‌رود. طبیعی است که ای‌بوک یک‌شبه محو نخواهد شد و تا مدت‌ها شاهدِ حضورِ آن به عنوانِ یک اسباب‌بازیِ جذاب خواهیم بود؛ اما تردیدی ندارم که آیندهٔ مطالعه از آنِ کتاب است—صرف‌نظر از این‌که مطالعه به عنوان یک پدیده کم یا زیاد خواهد شد. کتاب همان شیٔ مقدسی است که نمونه‌هایِ کهنسالِ آن‌را امروز می‌خوانیم و آیندگان نیز نمونه‌هایِ امروزی آن‌را مطالعه خواهند کرد. اما بررسیِ زباله‌هایِ الکترونیکیِ عصرِ حاضر احتمالاً فقط از عهدهٔ خبره‌ترین باستان‌شناسانِ آینده برخواهد آمد.

دربارهٔ کتاب چه می‌توان گفت که گفته نشده باشد؟ نمی‌دانم. فقط می‌توانم از تجربهٔ شخصی خودم بگویم که مدتی هم ای‌بوک را تجربه کرده‌ام. این‌دو در ظاهر یک‌ چیز هستند، اما به واقع نمی‌توان آن‌دو را با هم مقایسه کرد. ای‌بوک محصولِ یک نظامِ صنعتی و اقتصادیِ عظیم به بزرگیِ کلِ تمدنِ صنعتی است. برایِ این‌که شما بتوانید یک جملهٔ ساده را در ای‌بوک‌تان مطالعه کنید تقریباً همهٔ اجزاء تمدنِ صنعتی باید به شکلی هماهنگ در کار باشند؛ با همهٔ زرق و برق، ریخت‌و‌پاش و گرفتاری‌هایشان.

کتاب اما بسیار ساده است؛ هم تولیدش، هم توزیعش، هم نگهداری‌اش. پنج قرنِ پیش هم می‌شد کم و بیش کتاب را با کیفیتِ مطلوبی چاپ و توزیع کرد. نگهداری کتاب هم که بسیار ساده است؛ کافی است جایی باشد که از گزند آب و آتش در امان است؛ می‌شود تا سال‌ها و بلکه قرن‌ها تعدادِ زیادی کتاب را در آن‌جا نگهداری کرد. با کتاب‌ها می‌شود قفسه‌ها را پر کرد، دیوارها را تزئین نمود، خود را با کتاب‌ها محاصره نمود، در سایه‌شان پناه گرفت. خواندنِ کتاب هم ساده است؛ نه برق و باتری می‌خواهد و نه شبکهٔ عظیمی از روترها، ماهواره‌ها، کابل‌هایِ زیردریایی، نیروگاه‌هایِ برق، استخراج تقریباً همه‌نوع فلز و کانی‌ِ نادر و هزار و یک جور تخصص و فن‌آوریِ گران و پیچیده و در هم تنیدهٔ دیگر. کتاب را می‌شود به دیگری امانت داد، هدیه داد. می‌شود خط‌خطی‌اش کرد، امضایش کرد، تماشایش کرد. می‌شود صفحاتش را لمس کرد، بوییدش، بوسیدش؛ همچنان که کتاب‌هایِ مقدس را می‌بوسند. کتاب را می‌توان در کوله‌باری گذاشت و سال‌ها همراهِ خود از این‌سو به آن سو برد. کتاب را می‌شود در دست گرفت و از بالا و پایین و چپ و راستِ صفحه‌هایش لذت برد و جملات را با در نظرِ گرفتنِ جایِ آن‌ها در صفحه به خاطر سپرد. کتاب را می‌شود تورق کرد و از روی کلفتی برگ‌هایی که در چپ یا راست جمع شده‌اند جایِ مطالب را حدس زد. از همه مهم‌تر، می‌توان در میانِ صفوفِ به هم فشردهٔ واژه‌هایش تفرج کرد؛ همچون تاکستانی که شرابِ ناب را به خواننده‌ای که به اندازهٔ یک باغبان صبور باشد هدیه می‌دهد و او را مست می‌سازد.

دورانِ ای‌بوک‌ها خیلی زود سپری می‌شود. این اسباب‌بازی‌هایِ گران‌قیمتی که نمایندهٔ تمدنی پرمصرف، متفرعن و کوته‌نظر هستند به جبر خواهند رفت؛ اما کتاب‌ها به حکمِ سادگی و جذابیتِ ذاتی‌شان می‌مانند.